مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

كوهنورد ِ كوچك

عزيز ِ دل ِ مادر زمستان ِ امسالمون رو سفيده رو سفيده ، همين الان كه دارم واست مي نويسم يه برف خيلي زيبا در حال بارشه و از صبح حدوداي 6 يكسره داره ميباره !!! بعد از سالها خشكي سهم زمستون امسالمون اينه : سفيد ِ سفيد ، سرد ِ سرد !!! ديروز به همراه بابا مهدي و عمو مجيد و خاله سيما رفتيم كوهنوردي !!! از بعد از حدوداي 2 ماهگي كه تو رو باردار بودم ديگه كوه به معناي كوهنوردي نرفته بودم ، يادش به خير برنامه ي هر جمعه و تعطيليمون كوه بود و صبحانه ي نوك قله هر چند كه بارها به همراه تو كوه رفته بوديم و صد البته توي كوهپايه هاي اطراف و پاييني كوه كه بيشتر ماشين رو بوده و يا راه مستقيم و اين اولين تجربه ي كوهنوردي ِ تو بود كه به همت ِ بابا مهدي كه...
28 دی 1392

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود ...

يكي بود يكي نبود ، غير از خدا هيچ كس نبود ، آخرين شب پاييزه و دختر ِ پاييزي ِ قصه ي ما ، موهاي سياهشو به درازاي امشب شونه كرده و صاف صاف مثل يه سفره پهنشون كرده روي زمين و همه ي ايرانيان رو به بهوونه ي يك دقيقه ، فقط يك دقيقه بيشتر با هم بودن دور هم جمع كرده تا جشن با شكوهي برپا كنن .... اسم  دخترك ِ قصه ي ما يلداست !!! حالا چرا يك دقيقه طولاني تر بودن ِ يلدا اينقدر اين شب رو متمايز كرده از همه ي شب هاي پاييزي بماند ! شايد يه جورايي قراره كه يه درس زندگي بگيريم و بدونيم يك دقيقه بيشتر باهم بودن و دور هم بودن چه ارزشي داره كه بخاطرش جشن برپا ميكنن !! پسرم ، يلداست و به بهانه ي اين يك دقيقه بيشتر ، سراغي از حافظ ميگيريم و با خوندن فات...
30 آذر 1392

پسر است ديگر ....

از بين همه ي وبگردي هاي ديروزم يه مطلبي با مضمون پسر است ديگر .... به دلم بد جوري نشسته بود و همش از ديروز تا به حال پيش خودم مرورش ميكردم ، مطلبش خيلي زيبا بود ولي آخرش غم انگيز و براي من ناراحت كننده بود و فقط چند خط اولش رو دوست داشتم . اين بود كه تصميم گرفتم چند خط اولش رو از نويسنده ي محترمش وام بگيرم و بقيه اش رو بر طبق ميل خودم ادامه بدم ... پس با اجازه ي نويسنده اش و با عشق تقديمش ميكنم به گل پسر دوست داشتنيم .... عاشقانه اي تقديم به تو پسرك شيرينم كه شايد در دوران نوجواني و جواني ات كمتر مجال بوييدن و بوسيدن و عاشقانه گفتن را داشته باشم . پسر است ديگر .... بلند پرواز و رويايي    گاهي از سنگ سخت تر و گاهي ...
26 آذر 1392

كودك 2 ساله چگونه فكر ميكند ؟

            کودک در این سن ، منفی باف ، لجوج و سرسخت است. اگر مادر بخواهد با عجله لباس او را تنش کند، کودک فریاد می‌زند: خودم می‌خواهم بپوشم و اگر پدر به او بگوید: لباست را بپوش خواهد شنید که می‌گوید: می‌خواهم مامان لباس تنم کند. کودک دو و نیم ساله متلون است. اگر مادر به طرف او رود. بابا را می‌طلبد و به عکس اگر بابا به طرفش برود، مامانش را می‌خواهد. او در دنیایی از تضاد سیر می‌کند. و این کلمات بر زبان او جاری است: می‌کنم .. نمی‌کنم .. می‌خواهم .. نمی‌خواهم .. می‌توانم .. نمی‌توانم .. بله .. نه انتخابهای او چند تایی است و در هر دقی...
26 آذر 1392