روزهاي طلايي تابستان
روزهاي طلايي و گرم تابستون هم از راه رسيد و شروع اين تابستون گرم با يه جشن خوب و با شكوه بود.... سه شنبه شب عروسي عمو رامين بود و ما شوق خاصي داشتيم كه يكي از بهترين دوستانمون رو براي به خونه ي بخت رفتن همراهي ميكرديم . براي عمو رامين و همسرش بهترينها رو آرزو ميكنم . دومين مهموني هم ، مهموني ِ خونه ي عمو بهروز بود كه بخاطر اومدن شميم و شراره ديشب برگزار شده بود و بعد از مدتها همه ي همه ي فاميل دور هم جمع بودن و من در بينشون خيلي خوشحال بودم چون چند سالي ميشه كه به جز عروسي ها اينطوري دور هم جمع نشده بوديم . البته كه تو خيلي خسته بودي چون از صبح مشغول آب تني و بازي بودي و عصر خيلي كم استراحت كردي . با اينهمه با من خيلي همكاري كردي و ...