مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

آب ِ خيار

توي آبميوه فروشي نظرت رو جويا شدم و پيشنهاد آب ِ هويج بهت دادم ... يه خورده به ميكسرهاي آبميوه نگاه كردي و رنگ بنديشون رو به تماشا نشستي و با چهره اي حق به جانب ظرف ِ آب كرفس رو نشون دادي و گفتي من يه ليوان آب خيار !! تو   من  فروشنده سايرين دورت بگردم شيرينم كه خوشمزه ترين ميوه ي دنيايي !! ...
6 ارديبهشت 1394

بهـــــــار در بهــــــــــار

خيلي وقته كه بخاطر روزمرگي هايِ هميشگي ، فرصت نوشتن برات پيدا نكردم ، خيلي وقته نتونستم برات خاطراتت رو يادگار كنم و هميشه توي ذهنم مرورشون ميكنم كه به دست فراموشي سپرده نشن ! روزهاي بهاري هم زيبا و آبي در حال گذرن ، عصرها با هم به پارك ميريم تا بتوني ساعتي رو دوچرخه بازي كني ، توي اينروزها ياد گرفتي كه چطور نظر بچه هاي هم سن و سالت رو جلب كني و يه دوست توي عصر بهاري براي خودت دست و پا كني و لحظاتي رو گرم خنده و بازي بشي . اينروزها پر از مهر و محبتي ! وقتي بعد از كمي رسيدن به خودم با محبتت بي مثالت منو تحسين ميكني و بوسه هاي دلنشينت نوازشگر دست و گونه هام ميشه . اون لحظه هاست كه پر از غرور ميشم از داشتنت ، از بودنت ..... اينروزها مردانه د...
6 ارديبهشت 1394

پشت ِ در ِ باغ ِ بهار

ساعت 4.30 دقیقه عصر آخرین روز زمستونه ! پدر و پسر در چرت نیمروزی به سر میبرند ، خونه کاملا مرتب شده ، سفره هفت سین در گوشه ای از خونه رخ نمایی میکنه و ماهی ِ تنگ ِ بلور در قلمرو کوچکش پادشاهی ! عطر سیر و سبزه و بوی نم بارون نوید بهاری را میدهند که چند ساعتی بعد به جمعشان می پیوندد و من دقیقا ً پشت در باغ ِ بهار انتظار میکشم تا در به رویم باز شود و باغی پر از خوبی و نیکی و سبزی و زیبایی رو به نظاره بنشینم . اسب 93 دوان دوان تر از قبل پرونده سال 93 رو با خود به خاطره ها خواهد برد . از پروردگار مهربون میخوام که امسالتون به قلم تدبیر آن نقاش بی همتا چنان زیبا نقش بندد که طبیعت به تماشای شکوهش بایستد . نو بهـــــــــــارتون پیشاپیش شاد باش ...
29 اسفند 1393

اسفند ماه و حَوِل حالِنــــــــا الي احسن الحال !

قند عسل مامان سلام يه سلام پر انرژي تو روزهاي پر مشغله ي پايان اسفند ! اينروزها بوي بهــــــــــــــار از همه جا به مشام ميرسه ، از رقص ملحفه ها در باد و از شيشه هاي غبار زدوده ي براق و از خانه هاي بي پرده و از خيابانهاي شلوغ و از همهمه ي آدمها در فروشگاههاي آجيل و شيريني و شكلات . پس يه سلام ديگه به بهــــــــــــــــار ! به بهاري كه با اومدنش كلي تحول رو تحويلمون ميده ، با اومدنش رنگ و بوي طراوت رو به همه جا پراكنده ميكنه ، با اومدنش حتي دلهامون رو هم جلا ميده، خداي خوب و مهــــربونم ممنونم كه حال ما رو هم دگرگون ميكني با تغيير رنگ فصلهاي سالت . گل پسرم 15 اسفند روز درختكاري بود ، و خيلي دوست داشتم...
23 اسفند 1393

اسپرت !!!! و يه دنيا شيرين زبوني

حيفم اومد اين خاطره ي خوشگل رو برات ثبت نكنم ديروز داشتيم با جورچين آهنربايي با هم بازي ميكرديم و تن آدمك هاي روي صفحه مغناطيسي لباس مي پوشونديم . دختر روي صفحه من بودم و پسركش تو ! گفتم بيا لباس تنمون ( آدمكها ) كنيم بريم خيابون و ميخواستم كه يه جورايي انتخاب لباس رو تمرين كرده باشيم . يه كاپشن چرم بهت پيشنهاد دادم و سريع چسبوندمش روي تن پسرك . بي درنگ جواب دادي  " من نميخوام اينو بپوشم ، يه لباس اسكورت تر ميخوام بپوشم ! " و يه سوئي شرت و شلوار اسپرت از بين لباسهاي جورچين انتخاب كردي و تن آدمك كردي و من   ************* و دومين شيرين زبوني ِ ديشبت وقتي بود كه از حموم دراومدي و كلي ادكلن به خودت زدي...
28 بهمن 1393

آرزوي من براي تو ....

هميشه از تك بعدي زندگي كردن بدم ميومده و هميشه دلم ميخواسته فعال و پر انرژي باشم ، اينكه گاهي احساس خستگي كنم و انرژيم تا سر حد يخ زدن و منفي صفر هم برسه براي هر انساني طبيعيه ! و من سعي ميكنم روزگار منفي صفر درجه ام در پايين ترين حد ممكن باشه .... دوست دارم تو هم پسري فعال و با انگيزه و پر انرژي باشي و دلم ميخواد كمكت كنم كه به اين حس برسي كه هر چه بيشتر فعاليت ميكني  ، به جاي خسته شدن بيشتر انرژي كسب ميكني . گاهي فكر ميكنم خودخواهانه باشه كه بخوام تو رو به سمت خواسته هاي خودم سوق بدم اما بعد دلم بهم نويد ميده اينها خواسته هاي بدي نيستند اگرچه فقط خواسته ي من بوده باشه . دلم بهم نويد ميده اگر الان بتونيم به اين شيوه كه خيلي هم...
27 بهمن 1393

روزانه هاي ما و پسرك 3 سال و 7 ماه و 27 روزه !

اينروزها بي شك جز شيرين ترين روزهاي مادرانمه ! اينقـــــــــدر شيرين كه دلم ميخواد لحظه لحظه و ثانيه ثانيه شو ضبط كنم كه برام به يادگار بمونه .... اينقدر شيرين زبوني ميكني كه من و بابا كلي بهت ميخنديم .... دليل و برهان آوردنت براي انجام دادن و انجام ندادن برخي كارهات اينقدر شيرينه كه فقط و فقط توي بغلم ميفشارمت ! بوسه هاي گاه و بي گاهت براي تشكر از مامان خوب بودن ( مواقعي كه ميخواي گولم بزني ) اينقدر بهم مزه ميده كه با هيچ طعمي در دنيا عوضش نميكنم ! علاقه ات به ژله درست كردن خيلي زياده و اينقدر به سبك معمولي توي كاسه گزاشتيمش توي يخچال تا خودش رو بگيره كه شكايتت رو در پي داشت . ديشب بعد از بيرون آوردن كاسه ژله يهو گفتي " ماما...
19 بهمن 1393

زمستون ِ دلم هواتو كرده ....

فصل زمستون هميشه برام جذابيت داشته ، هميشه خاطرات خوب و شيريني از اين فصلِ ِ سرد دارم ، برخي آهنگها رو فقط و فقط مختص زمستون ميدونم ، حس شعر گفتن در زمستون توي وجودم زنده ميشه و دلم ميخواد تند تند شعر بنويسم ، اما زمستون امسال اصلن بلد نبود زمستوني كنه . برف كه فقط در حد نازكي يك لايه حرير روي زمين نشست و تا دلت بخواااد سوز برف از شهرهاي اطراف بهمون ميرسه كه دلمون رو بسوزونه !! گل پسرم اينروزها هر وقت هويج ميخريم دماغ ِ آدم برفيت رو انتخاب ميكني و جدا ميزاريش و چقدر تاكيد ميكني كه يه وقت يادمون نره  و بخوريمش ُ آدم برفيت بي دماغ بمونه . يه شال سبز رنگ از بين شالهاي من انتخاب كردي و قراره كه دور گردن آدم برفي بنداز...
6 بهمن 1393

يلــــــــدا بانو و هاناي ما

قصه ي يلدا بانو رو امسال از زبان مهد گلاره شنيدي و پيرو اون جشني كه با حضور ننه سرما و ... براتون برگزار شده بود . بعد از وصف يلدا و ننه سرما و زمستان ِ سپيد نقاشي هات رنگ و بوي تازه اي به خودش گرفت و همش ننه سرما رو از ديد خودت برامون به تصوير ميكشيدي . صبح اونروز بارش كمي برف و سپيد پوش شدن زمين براي ساعات اوليه روز چنان به وجد آورده بودت كه براي برف بازي همراه بابا مهدي سري به حياط زديد . برف خيلي كم بود و نميشد آدم برفي درست كرد ولي با اميد كودكانت دنبال هويج و شال براي آدم برفي ِ خياليت بودي . يلداي امسالمون يه رنگ و بوي تازه اي داشت ، عضو جديدي قرار بود به جمع خونوادگيمون اضافه بشه و هانا كوچولومون از صبح تو راه بود و بالاخره بعد از كل...
7 دی 1393

ريش و سيبيل

براي درآوردن ريش و سيبيل خيلي عجله داري و بخاطر موهايي كه پشت لبت داري و يكمي پر رنگ تر از بقيه موهاي صورتته كلي خوشحالي . چند روز پيش كه توي آفتابي كه از پنجره اتاقت تابيده بود دراز كشيده بودي و داشتيم باهم صحبت ميكرديم بهت با خوشحالي گفتم : اي وااااي خداي من پسرمو ببين بخاطر خوردن غذا داره كم كم بزرگ ميشه و ريش و سيبيلاش هم داره در ميااااد ! با خوشحالي وصف ناپذيري دستي بر صورتت كشيدي و گفتي : " مامان حالا چي تار تُنيم (چكار كنيم ) سيبلم در بياد قدم كوچولو باشه ؟؟ " كلي از سوالت خنده ام گرفته بود گفتم عزيزكم قدت هم مثل سيبيلات يواش يواش بلند ميشه و تا ريش و سيبيل بخواد سياه و پر رنگ بشه شما قدت از منم بلند تره كه سريع با سوا...
7 دی 1393