مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

به رنگ ِ خدا

يكي از بازي هاي اين روزهامون رنگ و وارنگه به چه رنگاي قشنگه ، هستش . هموني كه ما هم كلي از روزاي بچگيمون رو باهاش سرگرم بوديم .... بازي اينه كه شعر رو ميخوني و يه رنگ رو به عنوان عمو رنگه پيشنهاد ميكني و هر كسي زودتر اون رنگ رو پيدا كرد ، برنده بازي ميشه ..... از خونه مامان زري برميگشتيم و روي صندلي عقب مشغول همين بازي بودي و رنگها رو به ترتيب پيشنهاد ميكردي تا رسيديم به رنگ ِ خدا ........... نميدونم چرا اين رو گفتي ، اما هر علتي داشت نشون ميداد كه ذهنت مدتيه با اين سوالا درگير بوده كه حالا داري پشت سر هم مي پرسيشون ! مامان خدا چه رنگيه ؟ مامان خدا همه جا هست ؟ الان تو ماشين ما هم هست ؟ كجا نشسته ؟ تو ماشين كسرا اينا هم خدا هس...
11 مهر 1394

با صداي چي ؟؟؟

وروجك ِ من داشتيم با هم يكي از عصرهاي پاييزيمون رو مي گذرونديم و بازي ميكرديم كه رسيديم به اين بازي .... عمو زنجير باف .... بله     زنجير منو بافتي .... بله       داشتيم با هم ادامه ميداديم كه نوبت من بود بگم با صداي چي ..... منم صداي سگ رو پيشنهاد دادم و بالطبع هاپ هاپ كنان به قلقلك تو پرداختم ( كودك درونم خيلي شاد بود ) نوبت تو بود و شعر رو ادامه داديم و پرسيدم با صداي چي ؟؟! بدون مكث گفتي با صداي محمد عليزاده !!!!!!!! يهو كودك درونم جا خورد !!!! نسل ما كجا و شما كجا و منتظر خوندنت شدم و البته اينقدر شوكه شدم كه يادم نيست دقيقن چي خوندي ..... فقط ذهنم ياري ميكنه به جاي محمد ع...
11 مهر 1394

هيجان ِ يك سفر و تجربه هاي تازه

بي شك يكي از بهترين خاطراتي كه توي ذهنت به جا مي مونه خاطره ي سفرمون در روزهاي پاياني مرداد ماه هست .... اينقدر روزهاي ِ قبل از سفر رو شمردي و خوشحال بودي كه وصفش در حد اين جمله ها نمي گنجه .... هنوز تصميم مون قطعي نشده بود كه مامان زري و باباجون و خاله ها و عمه ها و خاله هاي مهدكودكي و ... رو خبر كرده بودي و از سفري كه بي صبرانه انتظارش رو ميكشيدي براشون ميگفتي .... الحق كه مثل هميشه خوب و نمونه بودي و از اينكه هميشه ميتونم روي خوبي تو حساب كنم خوشحالم .... در كنار تو و لبخندت و خوشحاليت و سه همسفر ديگه مون به من و بابا مهدي هم خيلي خوش گذشت ، خيلي از اولين هاي زندگيت توي اين سفر رقم خورد .... هيجان و اشتياقي كه برات توي پست قبل گفتم علتش ه...
15 شهريور 1394

از كاكتوسهاي بي محبت تا گلدانهاي هيجان انگيز !

اينروزها سرشاري از هيجان و اشتياق ، علتش رو بعدا ً برات مفصل شرح خواهم داد ، اما خوشحالي تو براي من بيشتر از هر چيز ديگه اي ارزش داره گل ِ من ... اين اشتياقت باعث شد كه بهونه اي براي شروع اين پست پيدا كنم .  به پرورش كاكتوس ها علاقه زيادي پيدا كردي و مدتيه كه در حال جمع آوري مجموعه ي كاكتوسيت هستي !! از اينكه با مهربوني تمام كاكتوس ها رو آب ميدي و براي ابراز علاقه نازشون كرده بودي و از نظرت اونها با بي توجهي به همه ي محبتهات كلي خارهاشون رو به دستت فرو كرده بودن ، دلگير شده بودي و چقدر سخت بود اينكه بهت بفهمونم كاكتوس ها نه از ره كينه بلكه به اقتضاي طبيعت اين كار رو با تو كرده بودن و الان كه به اين درك رسيدي چه محتاطانه باهاشون برخور...
19 مرداد 1394

مُ ر د ا د ميگذرد ....

روزهاي گرم ِ مردادي را ورق ميزنيم و باز دغدغه ي بر هم زدن خواب ِ شيرينِ ِ صبح گاهي ات به گوشه اي از ذهنم سنجاق شده ! كاش ميشد بهترينها را فراهم كرد و بهترين تصميم ها را گرفت و شرايط دخالتي در اخذ تصميمت نمي كرد ، آنوقت بود كه ميشد بي دغدغه و با آرامش خيال و با اشتياق تر اين روزها را ورق زد .....                   در روزهايي كه گذشت خاطرات خوبي رو داشتي و از بازگو كردنشون خسته نميشي ، حضور اتفاقي تو با بهراد در يك عروسي ( بهراد از نظرت بهترين هم كلاسيته و گاها ً توي خونه بعنوان داداش ازش نام ميبري )، گذروندن عصر تابستوني در يك مزرعه بزرگ و ميوه چيدن از درخت ، و شوخي و بازي ...
7 مرداد 1394

به پاكي ِ آب ...

خسته بودم و از درد معده داشتم به خودم مي پيچيدم و اصرار داشتي كه همراهيت كنم در بازي با لگوها و چيدنشون به هزار و يك روش ممكن و ناممكن ! بهت گفتم گل ِ من حالم خوب نيست 10 دقيقه ديگه بيا تا با هم بازي كنيم ، يهو خيلي مردونه دستت رو شكمم گذاشتي و گفتي من الان حالت رو خوب ميكنم و مثل حركاتي كه براي رودل كندنت استفاده ميكنم دستت رو فشار ميدادي و گفتي اگه ميخواي حالت خوب شه به حرفم بايد گوش بدي .... و در ادامه گفتي يه يخ بزار روي لُپت و يه خورده هم بريم دوتايي ظرف بشوريم چون آب زود حال آدمو خوب ميكنه ... . رفتيم و به توصيه هاي پزشكيت گوش جان سپرديم و الحق كه تو و  آب حالم رو بهتر كرديد .... جان ِ مادر سپاس از خدا براي بودنت در كن...
21 تير 1394

گرماي حضورت در تابستان

روزهاي گرم ِ تابستونيمون رو ميگذرونيم و من هنوز نتونستم روزهاي بعد از تولدت رو برات ثبت كنم و از شيريني هات بگم . شلوغي كار از اول سال تا كنون و مسئوليتهاي خانه داري و پارك رفتن و شاد كردن دل يه فسقلي و همبازي شدن باهاش ، همه و همه گاها ً هيچ انرژي برام باقي نميزاره تا بتونم اينجا فعاليت داشته باشم . خب بهتره كه از خاطره هاي ثبت نشده بگم و فقط تيتر وار برات توضيحشون بدم ... روز تولدت رو يه جشن ِ كوچيك ِ خانوادگي در شهرستانك گرفتيم و براي بودنت در كنارمون صدها هزار مرتبه خدا رو شكر كرديم . در كنار دوستان ِ مهدكودكي هم جشن و سروري برپا كرديم تا بيشتر بهت خوش بگذره ...خودت نوع كيك و بادكنك و كلاه و ... رو انتخاب كردي و امسال خودمون رو درگ...
13 تير 1394

زیباترین آیه ی آفرینش تولدت مبارک

و بهار زیباترین آیه آفرینش و امروز بيست و دومين روز بهشتی ِ خرداد ماه و آغازین دقایق حکومت خورشید بر هشتاد و چهارمين روز بهار سال۱۳۹۴ و چه شروعی برتر و والاتر برای امروز، پرانرژی تر و زندگی سازتر از بهانه اي بنام ِ  « تولد » دوست داشتني ترين مخلوق ِ خدا ، مهبد نازنينم ميلادت مبارك و شروع پنجمين سال با هم بودنمان ستاره باران در پناه ِ حي ِ داور تندرست و سلامت و پر از شور و شوق زندگي باشي     ...
21 خرداد 1394

خرداد ماه و يك دنيا عشق

با من به رویا بیا ، به رویای عشــق بیا تا برفراز بلندترین کوه گام نهیـم بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم بیا تا به دورترین ستــاره ها پر کشیم بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست گل پسرم دوست ميدارمت  ***************************************** خوب ِ من ، همدل ِ لحظه لحظه هاي بهاري ام ، اينروزها شعف و شوق خاصي داري ، انگار همه ي وجودت پر از حس ِ ناب و شيريني هست بنام تولد ! در رفتارت هم بزرگ تر شدي و انگار تو هم اين سروش روح بخش رو بيش از پيش درك ميكني ، اعتراف ميكنم كه با حضورت خيلي درسها آموختم ، احساس ميكنم به يمن آمدنت راه بهتر زيستن رو پيدا كردم و به جرات ميگم بزرگترين معلم زندگيم تو بود...
19 خرداد 1394

هدف ِ ما ؟؟؟!

اين متن رو از روي پست ثابت دوست عزيزي كپي كردم ، نه صرفا ً براي تقليد و پر كردن اين صفحه مجازي !  صرفا ً هدفم تلنگر به خودم و هر كسي كه دوست داشته باشه تلنگري بهش زده بشه ، من اين متن رو بارها خوندم و با اجازه ي هاله جان ، نويسنده ي اين متن زيبا ، تقديمش ميكنم به مادراني كه فقط دغدغه شون رشد فكري و بالندگي فرزنداشونه ، هاله ي عزيزم سپاس از اينهمه تفكرات خوب ! اميد كه همه مادران اينطور به درج خاطراتشون بنگرند ! و اجازه دوم از هاله ي عزيز بخاطر اينكه در برخي از عبارت ها اسم زيباي فرزندشون ترمه جان رو حذف كردم و از كلمه ي كلي " فرزند " استفاده كردم تا دايره ي فكر زيباشون شامل حال همه ي ما مادران باشه . و در نهاي...
6 ارديبهشت 1394