موضوع انشا ء : تعطيلات خود را چگونه گذرانده ايد ؟
سلام به گل پسرم و همه ي دوستاي خوبش و مامان و باباهاي مهربونشون . قبل از اينكه بخوام چيزي بگم ، دوست دارم از همه ي مهربونايي كه در مدت غيبتمون به ما سر زدند و بذل لطف كردن تشكر كنم و بگم خيلي خيلي دوستون دارم و سر فرصت به وبلاگ همتون سر ميزنم .
بالاخره تعطيلات تابستونيمون هم به انضمام سه روز مرخصي اضافه تر ، امروز به پايان رسيد و من خدمت رسيدم كه هم خاطرات سفر شازده كوچولو رو واسش بنويسم و هم از اتفاقات ناخوشايندي كه 3 روز آخر تعطيلات واسه ي گل پسرم افتاد بگم . هر چند كه نوشتن از بيماري مهبد برايم خوشايند نيست ولي اين هم برگي از دفترچه ي خاطرات زندگي پسر مهربون و كوچولوي منه ... !!
مهربانم 4 روز اول تعطيلات رو كنار هم به خوبي و خوشي مشغول مهموني و تفريح و پارك و... در اراك بوديم و روز يكشنبه 29 / 5 ساعت 7 صبح راهي سفر شديم .
مسيري كه انتخاب كرده بوديم تهران- كرج - چالوس بود و چون تعطيلات عيد فطر بود ، مسير كرج - چالوس بسيار شلوغ بود ، گرمي هوا هم بسيار آزار دهنده بود . خلاصه بابايي مجبور بود نرم نرم رانندگي كنه و اين برايش خيلي سخت بود ، هر چند شلوغي باعث شد كه ما از مناظر و طبيعت زيباي جاده چالوس بيشتر لذت ببريم . گل پسر هم بيشتر راه توي ماشين خواب بود . به قسمت تونل ها كه ميرسيديم ، مهبد عزيزم متعجب ميشد و با تعجب سقف تونل رو نگاه ميكرد آخه فكر ميكرد شب شده و دوباره مجبوره كه بخوابه !!! حدود ساعت 6 عصر بود كه ما به ويلايي كه براي استراحت در نظر گرفته بوديم رسيديم . دوستاي بابا جون كه توي اين سفر قرار بود ما رو از ابتداي جاده چالوس همراهي كنند ، به خاطر شلوغي مسير بصورت مجزا به چالوس رفتند و زودتر توي ويلا منتظر ما بودند . خلاصه بعد از كمي جا به جايي وسايل و يه استراحت كوچولو رفتيم كنار دريا .
اولين برخورد مهبد با دريا :
مهبد با حالت چندش روي ماسه ها كنار ساحل ايستاده و نرمي ماسه ها كف پاهاشو قلقلك ميده و به موجها زل زده ، كه درياي عصباني و طوفاني هم يه موج فرستاد و محكم به پاهاي مهبد برخورد كرد و يك دونه ي مامان با حالت ترس به طرف ساحل فرياد زنان كلمه ي نه رو ميگفت و ميرفت .
( پسر نازم از اولين برخوردت با دريا فيلم گرفتم خودت ببين). با يه خورده ماسه بازي البته با چندش و يه كم آب بازي عصر روز 29 به پايان رسيد و بقيه ي شب رو در محوطه ويلا گذرونديم. ويلاي خوبي بود با ساحل اختصاصي و يه تاب بزرگ كه هميشه شب ها روش مي نشستيم و يه خورده تاب ميخورديم و از نظاره كردن دريا كه توي اون روزها اكثرا ً طوفاني بود ، لذت ميبرديم .
همسفر هاي خوبي داشتيم . آقاي س. ج . و .د . ي يكي از همسفرهامون بود كه آشپزيش معركه بود و دست پختش حرف نداشت ، البته شغل اصليش هم همين بود و براي همين تامين و تهيه غذاها رو خودش به عهده گرفته بود و الحق و الانصاف هم چيزي كم نذاشت و ما كلا ً از پخت و پز و ... راحت و آسوده بوديم و فقط مي موند تامين خوراك گل پسر كه از هميشه بد غذا تر شده بود و تن به خوردن همه چيز نميداد !!!
اونجا يه چيزي بود كه دل تو رو بيشتر از همه برده بود و اون يه شلنگ بلند سبز رنگ بود كه چون شيرش راحت باز ميشد نياز به كمك كسي نداشتي ، خودت شير آب رو باز ميكردي و مشغول آب بازي ميشدي . حتي اگر نزديك شير آب كسي نبود تو به كار خودت ادامه ميدادي و اصلا برات مهم نبود كه مامان و بابا پيشت باشند و اين همون چيزيه كه خاطره ي شيرين سفرمون رو خراب كرد !
روزهاي بعدي سفر هم به شنا و ماسه بازي و خريد از مراكزي مثل لايكو و ايران كتان و آديداس و ماموت و... و تفريح در نمك آبرود و متل قو و گشت در نوشهر و ... گذرونديم .
بعد از اينكه با دريا و ماسه ها دوست شدي ، چهار دست و پا ميرفتي سمت دريا و تا موج مي اومد قهقهه زنان برميگشتي سمت ساحل ...
روز يكم شهريور ماه حدوداي ساعت 2 براي برگشت به شهر خودمون حركت كرديم و باز هم از چالوس تا ابتداي جاده با ترافيك سنگيني روبرو شديم . در طول مسير 2 ، 3 باري براي استراحت نگه داشتيم و از هواي خنك سياه بيشه و ... لذت برديم . گل پسري هم بيشتر مسير رو خواب بود . ساعت 11 شب رسيديم اراك ، بابا مهدي عزيز هم خيلي خسته شده بود چون تمام مسير رو خودش رانندگي كرد . البته مقصر خودش هم بود چون به رانندگي من اعتماد نكرد !
بعد از يه دوش آب گرم تازه علايم سرما خوردگي آقا مهبد و من نمايان شد و همينطور آبريزش بيني و اشك چشم داشتيم . خلاصه كه با خوردن يه شام مختصر به استقبال خواب رفتيم .
عزيز دلم ، مهبد جان دلم نميخواد كه خاطره ي خوب سفرتو با نوشتن از بيماريت خراب كنم پس پست بعدي اختصاص پيدا ميكنه به شرح حال بيماريت . اميدوارم كه ديگه هيچ وقت چشماي قشنگتو بي حال نبينم و نيازي به دكتر و دارو نداشته باشي .