مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

يادي از كودكي

1391/5/1 15:31
نویسنده : مامان مهدیه
597 بازدید
اشتراک گذاری

پا به پای کودکی هایم                 بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن           باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو         با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر         عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی         با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان              لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم          در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما                   قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ           ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت       خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی شیله بود          ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست          آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟      مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟      می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟        رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟       آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان      ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن         کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد          سادگی هایم به سویم باز گرد!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آمیتیس
1 مرداد 91 16:44
سلام خیلی قشنگ بود
خاله محیا
2 مرداد 91 15:59
سلام.شعر قشنگی بود عزیزم.
مهبد جونم این روزا داری شیطون تروبلاتر میشی و خاله هرروز داره به شیرین کاریات میخنده و ذوقتو میکنه.خیلی دوستت دارم عزیزم.


مرسي عزيزم ان شاالله خدا يكي قسمت خودت كنه.
ستاره زمینی
2 مرداد 91 16:14
سلام عزیزم بسیار زیبا بود
مامان پریسا
2 مرداد 91 19:05
چه شعر قشنگی. راستی سالگرد ازدواجتون هم مبارک
ستاره زمینی
4 مرداد 91 16:17
مهبد جون دوست داریم.
مامان آمیتیس
5 مرداد 91 0:18
سلام مهدیه جون. به دلایلی بیشتر عکسای آمیتیسو میخوام رمزدار کنم. رمزو خصوصی برات میفرستم. مهبد جونو ببوس
مامان نيروانا
7 مرداد 91 9:25
سلام عزيزم، خيلي خوبه كه حس كني با دوستت آنلاين توي نتي. از حضور گرم و مهربونت توي وبلاگ نيروانا ممنونم و برات بهترين آرزوها رو دارم.
اين شعرخيلي قشنگ بود. ولي احساس ميكنم فقط مربوط به كودكيهاي خودمون ميشه. بچه هاي ما انگار يه جور ديگه كودكي ميكنن و شعرهاي فرداي اونا حتماً يه جور ديگه خواهد بود. اميدوارم شيرين شيرين باشه و بوي دلتنگي نداشته باشه براشون


سلام مهربونم . بله دقيقا ً درست ميگي اين مربوط به كودكي هاي ما هست . فقط براي اينكه يادي از كودكي خودم كرده باشم اين شعر رو نوشتم .
مامانیه سپهر
7 مرداد 91 9:32
سلام عزیزم خوبی؟ نمیدونستم شاعری. خوش بحالت که بلدی شعر بگی. آخه فکر میکنم واسه زمانهای دلتنگی خیلی خوبه به جای گریه.
راستی عکس جدید از مهبد جون نداری؟
بخدا نمیدونم چرا مهرش به دلم نشسته. بجای من یه بوس آبداره آبدار ازش بگیر.
بگیری ها.
و ممنون از ایمیل های باحالت . لطف کردی عزیزم.
راستی نوشته بودی واسم خصوصی، چیزی نبود ها.


سلام زهرا جون . من گاهي شعر ميگم ولي اين مال خودم نبودها . ممنون از اين همه مهرت .
مامان نیایش
7 مرداد 91 11:53
قربون این خنده ات چه شیرینه پسر نازی داری خدا برات حفظش کنه ممنون پیش ما اومدی
مامان نیایش
7 مرداد 91 11:54
خیلی زیبا بود ممنون