يه شب پاييزيِ خوب
امروز سرم خيلي درد ميكنه ! ولي مهم نيست چون در عوضش خوشحالم ، امروز 23 آبان ، روزيه كه 27 سال پيش من اومدم تو آغوش مامانم ، امروز تولدمه و به خودم قول دادم تا يكسال ديگه اين موقع كلي تغييرات مثبت كرده باشم ، به خودم قول دادم بيشتر از پيش براي مهبدي مادري خوب و دلسوز و براي همسري هم خانومي پر انرژي و مهربون باشم ، به اميد اينكه خدا هم كمكم كنه . شايد اين پست يه بهونه باشه براي اينكه از مامان مهربونم هم كه اين همه سال زحمت براي من كشيده و الان هم براي مهبد خيلي خيلي تشكر كنم و به دستهاش بوسه بزنم .
ديشب مهدي مهربونم و مهبد نازنينم براي من توي خونه ي بابا بهمن يه جشن كوچولو برپا كردن كه مهمونامون هم خاله عاطي و همسرش و مهرزاد و خاله محيا و همسرش و مامان زري و بابا بهمن بودن . (جاي خاله الهام و همسرشون هم خالي كه هر دو سر كار بودن ) به من خيلي خوش گذشت چون كه بابا مهدي سنگ تموم گذاشت و شام هم برامون پيتزاي خوشمزه درست كرد . مزه ي پيتزا هاش عالي شده بودن جاتون خالي ( البته عكس مراحل آماده سازيشون رو بالا گذاشتم ) شب قبل از تولد هم براي اولين بار بعد از به دنيا اومدن مهبد رفتيم بيرون و يه شام 2 نفره خورديم ، كلي هم توي خيابون گشت زديم و خريد كرديم . ضمنا ً بابا مهدي من رو همون شب از كادوي بسيار خوب و زيباش بهره مند كرد . خلاصه جاي همتون خالي .
و اين هم يه مطلب كوتاه برگرفته از كتاب (چهل نامه کوتاه به همسرم , نادر ابراهیمی) كه با عشق تقديمش ميكنم به مهدي عزيزم كه همراه و همقدم هميشگي من بوده :
مهدي عزيزم !
بی پروا به تو می گویم که دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی، و رو به تزاید، دوست داشتنی ست بسیار دشوار - تا مرزهای ناممکن - اما من نسبت به تو، از پس این مهم دشوار، به آسانی بر آمده ام ؛
چرا که خوبی تو، خوبی خالصانه، همیشگی و رو به تزایدی ست که امر دشوار را بر من آسان کرده است و جمیع مرزهای ناممکن را فرو ریخته.