رفتيم سفر چه جايي بود واي كه عجب هوايي بود
سلام به همه ي مهربونايي كه هميشه جوياي احوالمون هستن و هميشه با پيامهاي دلگرم كننده شون ما رو شرمنده ميكنن ، دوستتون دارم و هميشه به يادتونم .
سلام به مهبدم
فندقم ، از چهارشنبه 9 آبان ساعت 2 بعد از ظهر تا امروز صبح ساعت 8 كنار هم بوديم و از اينكه يه استراحت كاري تقريباً 6 روزه به خودم دادم كه در كنار گل پسري و همسري باشم خيلي خوشحالم . مهبد هم كلي اين چند روز به بودن تمام وقت كنارم عادت كرد و طفلكي امروز به سختي از من جدا شد .
چهارشنبه شب با پذيرفتن دعوت خاله محيا و همسر مهربونشون كه چند روزي بود رفته بودن نوشهر ،ما به همراه بابا بهمن و مامان زري و مهرزاد عزيز راهي سفر شديم و ساعت 11 شب استارت سفر 4 روزه ي ما بود . اول از همه بگم كه گل پسري كل مسير رفت و برگشت (به جز نيم ساعت در مسير برگشت) همه ي راه رو در خواب ناز به سر برد !! ساعت تقريبا ً 5.30 صبح بود كه رسيديم . بعد از يه چرت كوچولو ، ديگه روزمون روال خودشو پيدا كرد ، مهبد عزيز و مهرزاد جون كه توي حياط با يه پيشي مشغول بازي شدند . نوشهر توي اين روزها خيلي خيلي خوش آب و هوا بود ، و همگي از بودن كنار هم لذت برديم و واقعاً خوش گذشت . كلي هم عكس خوشگل گرفتيم كه واست بعداً زير همين پست اضافشون ميكنم . توي اين چند روز جنگل سي سنگان ، رويان ، ساحل و ... رفتيم و ما بقي اوقات هم در حياط با صفاي ويلا مشغول چيدن ميوه بوديم توي حياط ويلا هم پر بود از درختهاي ميوه (خرمالو ، پرتقال ، نارنگي ، ليمو شيرين ، گريپ فوروت ) و بابا مهدي مهربون هم كه مسئوليت گرفتن آب پرتقال تازه رو بر عهده داشت برامون ميوه مي چيد و آب ميگرفت ، خلاصه جاي همتون خيلي خيلي خالي بود .در اين ميان هم مهبد از همه بيشتر به درخت نارنگي علاقه نشون ميداد و ميرفت زير اون و ميگفت مامان مامان بالا نانا ، يعني منو بگير بالا تا نارنگي بچينم . روز 14 آبان هم ساعت 2 ويلا رو به مقصد گشت آخر در نوشهر و بعد هم اراك ترك كرديم ، در راه هم تفريحي برگشتيم و ساعت 11.30 هم خونه بوديم . مهبد هم كه براي خودش خوب خوابيده بود تا ساعت 3 بامداد بيدار بود و آهنگ هاي درخواستي داشت مثل دويايي و مَنون كه ترجمش ميشه ترانه ي روياي آزادي ابي و مجنون از معين !! بيچاره من كه 6 صبح هم بيدار شده و الان اين ريختي هستم
اين هم از عكسهاي مهبد عزيزم .....
مهبد و طعم گسِ خرمالو
♥ ماماني عاشقِ اين عكسته ♥ ↓
اين عكس رو به خاطر اين ازت انداختم كه بدوني چقدر عاشق طبيعتي و در چنين فضايي هيچ يادي از من نكردي !! و حسابي بازي كردي . ↓
ماماني تو هم بيا بشين پيش من .
مهبد حيوانات رو هم خيلي دوست داره و از همه بيشتر اسب يا به قول خودش اَس ، سوار كار كوچولوي من موفق باشي !
مهبدم مامان عاشق خنده هاته ، بخند تا هميشه دنيا بهت بخنده ....
بقيه عكس ها تو ميزارم توي ادامه مطلب ، عكسهايي كه در ادامه مطلب هست مربوط به يه كلوپ ورزشيه كه وقتي براي بازي رفتيم اونجا ، مهبد هم كلي بازي رو تجربه كرد .
مهبد داره فوتبال دستي بازي ميكنه ! چنان با انرژي و هيجان دسته ها رو حركت ميداد كه من كلي كيف كردم كه باهاش هم بازيم
اينجا هم مشغول تجربه ي بازي ِ هاكي ِ
ودر نهايت هم مهبد بيليارد رو تجربه كرد
وروجك من ! هميشه شاد باشي .