بازي كردن مهبد
عسل پسرم سلام .
ديروز بعد از اينكه از سركار اومدم ، تو داشتي با بابا بهمن و مامان زري بازي ميكردي و ميخنديدي . از اينكه بهونه نميگيري و راحتي خيلي خوشحالم . البته ناگفته نمونه كه وقتي ماماني رو ديدي يه خنده ي خوشمل كردي و زود اومدي تو بغلم . دلم واست خيلي تنگ شده بود . اومدي و كلي خودتو واسم لوس كردي و شير خوردي و من يه عالمه بوست كردم . ساعت 4 رفتيم خونه خودمون و بعد از يه خورده بازي ، شير خوردي و خوابيدي . تا حدود ساعت 6/15 خوابيدي . بعدش با بابايي و خاله عاطفه رفتيم خيابون و موقع شام چشم از سيخ قلوه ها بر نميداشتي . شكموي من از اين نظر هم به باباييش رفته . خلاصه قلوه ها رو جلوي دهانت ميگرفتم و تو عسل پسر آبشو ميخوردي و كيف ميكردي . وقتي اومديم خونه تقريبا توي چرت بودي . ولي وقتي لباسهاتو درآوردم با يه انرژي وصف ناپذيري و با زبان زيباي خودت با بابا مهدي صحبت ميكردي و گاها ً از سر شوق جيغ ميكشيدي. بعدش هم روزنامه اي كه نزديكت بود رو برداشتي و باهاش كلي بازي كردي و در نهايت امر همشو پاره كردي .طوري با يه تيكه روزنامه بازي ميكردي كه انگار زيباترين اسباب بازي دنيا بود . آخه بچه جون تو خواب نداري ؟؟؟؟