مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

قصه از کجا شروع شد ؟ از گل و باغ و جوونه .....

نميدونم قصه رو از كجا شروع كنم ، اصلا ً نميدونم از كجا شروع شده كه بخوام قصه اش رو روايت كنم ، ازدلبستگي ريشه به خاك ، يا از دلبستگي آفتابگردون به خورشيد يا از دلبستگي ماهي به آب !!! نه ..... هيچ كدوم از اينا نيست . قصه ي رنگ و بوي سومين پاييز ِمتفاوت از دلبستگي من به تو شروع شد... همونطوري كه ماهي از بي آبي تاب نمياره منم از ناراحتي و دوري از تو بي تاب ميشم و آخر و عاقبتم ميشه مثل يه ماهي بدون آب !!! اينروزها يه ذهنيت و يه دل مشغولي ديگه واسم درست كردي و اون اينه كه صبح ها كه از خواب بيدار ميشي و مامان زري رو جايگزين من ميبيني گريه ميكني و ميگي ميخوام برم خونه ي خودمون و تا لحظاتي بهوونه گيري هات ادامه داره . شب ها هم موقع خواب با يه حس ...
8 آبان 1392

ستاره ي درخشان ِ من

سه شنبه اي كه گذشت ، مراسم عقد عمو مسعود بود ، عمو مسعود عزيز بالاخره نيمه ي گمشده اش رو پيدا كرد و توي روز عرفه ساعت 6/30 عصر خطبه ي عقدش جاري شد . برايش از صميم قلب آرزوي خوشبختي ميكنم . از دو روز قبل كه لباس هات رو آماده كردم ، خيلي ذوق داشتي و هر موقع براي پرو تنت ميكردمشون كلي بالا و پاييت مي پريدي و ميرقصيدي ، براي اولين بار بود كه واست كت و شلوار دوختم و خيلي شيك هم از كار دراومد . تو مثل هميشه ، توي جمع ميدرخشيدي و با ورودت به محضر همه گفتن " دوماد كوچولو اومد " و كلي ذوقت رو كردن ، خيلي با مزه شده بودي و خيلي هم ذوق داشتي كه به قول خودت به عروسي عمو مسعود بري . اين عكس يادگاري پدر و پسري رو هم اينجا ميزارم تا بدوني چه ت...
27 مهر 1392

روز جهاني كودك بر همه ي كودكان جهان مبارك ....

امروز 16 مهر ، به نام فرشتگان پاك و معصوم خدا در روي زمين نام نهاده شده . روز كودك روزي كه به نظرم همه بايد بيشتر به كودكانمون بينديشيم و بيشتر براي سلامت روحشون برنامه ريزي كنيم . در سال 1953 ، یونیسف ( United Nations International Emergency Fund ) یکی از بخشهای دائمی در سازمان ملل گردید . و روز 8 اکتبر " روز جهانی کودک " نام گذاری شد. ما بزرگترها موظفيم به بهانه ي اين روز بيشتر از قبل راجع به فرزندانمون و آينده اي كه در انتظارشونه فكر كنيم ، ما موظفيم همپاي اونها رشد كنيم و بزرگ بشيم ، ما موظفيم به حقوق كودكان احترام بزاريم و اينطوري بهشون احترام گذاشتن رو ياد بديم ، ما موظفيم آسايش روحي و رواني كودكانمون رو فراهم بياريم و در ...
16 مهر 1392

اگه بين من و تو فاصله يك نفس ِ ، نفس ِ منو بگير ....

دلبند 27 ماهه ام امروز با همه ي دلتنگي هايم به سراغت آمدم تا اين دل ِ لبريز از عشق را روي زانوهای کوچولوت قرار بدم و تو با نیم نگاهی به آن ،  آگاه شوي از آنچه اينروزها بر ما ميگذرد و بداني كه شيرين ترين لحظاتم را در اين دنياي پر دغدغه ميان دستان ِ كوچك و نوازشگرت سپري ميكنم . مهبد مهربانم ، ماه ِ زيباي آسمان ِ شب هايم  دوست دارم بي پروا از دوست داشتن هايم به تو بگويم ، از عطر تنت ، از ارادتي كه به چشمان سياهت دارم و از مهري كه درون وجود پاك و بي آلايشت موج ميزند . گاهي درون آغوشم مي فشارمت و ميخواهم سيراب شوم از آرامش وجودت . ميخواهم پر شوم از همه ي خوبيها و پاكي هايت ، ميخواهم سير كنم در دنياي رنگارنگ كودكي ات ....كاش ميشد همي...
9 مهر 1392

بوي ماه مهر

         يه سلام پر از مهر در دومين روز مهر به شاهزاده ي شيرين زبون من عزيزم  پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ ...اولین لحظه های پاییزت از نم نم باران خوشرنگ ..و من آرزومند آرزوهایت .. نه بهار با هیچ اردیبهشتی ..نه تابستان با هیچ شهریوری ..و نه زمستان با هیچ اسفندی ..اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد ..پائیز مهری داشت که بر دل هر خیابان می نشست .. مهرتان پر مهر  و پاييزتان پر باران ..... بگذريم ..... هورا دندان هفدهم و هيجدهمت هم نيش كشيده  ( دندانهاي تخت پايين )و يه سفيدي كوچولو از لثه هات بيرون زده ، جاشون به شدت ميخاره و با مظلوميت ميگي " مامان اَندُ...
2 مهر 1392

قصه تنهايي

ديشب حدوداي ساعت 10 بود كه ديگه چشماي خوشگلت پر از خواب شده بود و به خاطر اينكه كل روز رو به آتيش سوزوندن با مهرزاد گذرونده بودي و اصلاً استراحت نكرده بودي يه خورده اي داشتي نق نق ميكردي ، بردمت رو تخت خوابوندمت و خودم هم كنارت دراز كشيدم و گفتم بيا واست قصه بگم تا خوابت ببره ..... همون موقع گفتي " قصه ي تنهايي بگو " من اصلا ً متوجه منظورت نشده بودم و داشتم از خودم قصه ي تنهايي سرهم ميكردم و ميگفتم كه يكباره داد زدي گفتي : " اين نه ، تَنايي "   انگار خواب بر اون زبون خوشگلت هم مسلط شده بود و نميتونستي منظورت رو خوب بفهموني و من هم كه انگار خواب بر كل مغزم حكمراني ميكرد چون اصلا ً هنگ كرده بودم و نميدونستم كدوم يكي از قصه ها رو م...
26 شهريور 1392

بيب بيب

بيب بيب بيب بيب اين صداي بوق ماشين عروسه كه توي تابستون امسال توي خيابونها زياد شنيدي و در نهايت هر ماشين گل زده اي رو كه ميبيني بيب بيبت گل ميكنه .... توي شهريور ماه 2 تا جشن داشتيم كه يكيش عروسي دوست بابا مهدي ( عمو ميثم ) كه 8 شهريور ماه برگزار شد و اون يكي نامزدي مبينا يكي از اقوام ماماني بود كه همين ديشب بود ، اينقدر براي رفتن به عروسي سر تا پا شور ميشي كه من همش براي جووناي فاميل و ... دعا ميكنم زودتر عروس و دوماد شن تا تو بيشتر كيف كني . هر چند كه توي جشن عروسي عمو ميثم خوش اخلاق تر بودي و كلا ً سرحال تر بودي ' اما جشن نامزدي هم بد نبود بعد از يك بار قر دادن به اتفاق مامان و بابا ترجيح دادي كه من بغلت كنم و اگه تو بغل من بودي پايه رقص...
20 شهريور 1392

جدال

به نقل از مامان زري : ديروز كه پيش مامان زري گذاشته بودمت و اومده بودم سركار ، با مهرزاد سر ِ يه كيسه ي پلاستيكي دعواتون ميشه و خلاصه تو بكش ، مهرزاد بكش ، در نهايت آخر مهرزاد پيروز ميشه و چون شكست خورده از اين جدال بودي كه با يه بغض رو ميكني به مهرزاد و ميگي اصلا تو ًبرو خونتون ..........!!!!! مهرزاد نازنين هم كه مثل تو مامانش سر كار بوده ميگه اگه راست ميگي خودت برو خونتون !!! تو بغضت شدت پيدا ميكنه و ميگي آخه من كه مامانم خونه نيست مامانم سر ِ تاره ( كار ) !!!!!!!!!!! الهي من به فدات ماماني ،الهي من دور تو با اون بغضت بگردم ، صبور باش مادر ، دعواي ديگه پيش مياد *********************** بعدا ً نوشت : اين عكس هاي خوشگل هم روز...
20 شهريور 1392

كلاغه ميگه قار قار

پسرك شيرين زبون و بازيگوشم صداي بعضي از حيوونها رو قبل از يك سالگي و بعضي ها رو وقتي يكسال و چند ماهت بود ياد گرفتي و صداي ضبط شده از همه ي اون دورانهات رو دارم اما آخرين ورژن صداي حيوونها كه ديروز توسط آقا سياوش ( شوهر عمه ويدا ) ازت پرسيده شد به شرح زير ِ خودت بخوون كه بدوني چه وروجكي بودي، كلاغه ميگه : مهبد :   قار قار مامانش ميگه ولش تُن    هاپو ميگه : مهبد : هاپ هاپ الاغه ميگه : مهبد با صداي نازك مشابه صداي جوجه :   خر خر خر  خروسه ميگه : مهبد : قوقولي قوقول فقط با جايگزيني " دال " به جاي قاف      ...
16 شهريور 1392