مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

تابستان شروع شد !

روزها به سرعت برق و باد ميگذرند و با وجود اينكه روزهاي بلندي پيش رو داريم ولي من همچنان وقت كم ميارم ! تابستان در كنار گرماي آزار دهنده و هواي خشك و آلودگي هوا شروع شد . در اين ميان به دليل بيماري بابابزرگت ( باباي بابا مهدي ) و بستري شدنش در بيمارستان و ناراحتي اطرافيان ، روزها بيشتر كسل كننده بود . به خاطر آلودگي ها و روزمرگي ها و درگيري هايي كه داريم تو عزيز دلم كمتر براي هوا خوري بيرون ميري . بنابراين يه خورده هم بد خلقي ميكني و براي هر چيز كوچكي جيغ ميكشي . به تازگي بيش از پيش ماماني رو گاز ميگيري و اين منو اذيت ميكنه ! واقعاً نميدونم كه براي مبارزه با اين عادتت چه راهكاري رو استفاده كنم ، دعوا كه نميشه بكني چون هنوز خيلي كوچولويي و به ...
5 تير 1391

اخبار بعد از يكسالگي

گل پسر شيطونم سلام ماشاالله ديگه خوب و كامل راه ميري و ديشب براي اولين بار خودت بدون هيچ تكيه گاهي بلند شدي و تاتي كردي . هوووورراااااااااااا پسرم واسه خودش مردي شده ! روي پاي خودش مي ايسته ، راه ميره و دور ميزنه و تغيير مسير ميده !! خدايا شكرت . خيلي شيطوني ميكني ، از روي مبل 3 سوته ميري بالا و پاهاي كوچولوت رو ميزاري روي دسته مبل و با يك حركت جسورانه ميري روي اُپن آشپزخونه و تازه انتظار تشويق هم داري . يه خسارت هنگفت به بار اُوردي به اين صورت كه شما در كابينت رو باز كردي و بشقاب هاي كريستالم رو در آوردي و 4 تاشون رو همزمان شكستي !!!! بنابراين در كابينت ها رو از دست جنابعالي بستيم تا ظرف و ظروف و شيشه هاي ادويه جات و ... از دستتون در ام...
30 خرداد 1391

آلبوم تولد يك سالگي مهبد جون

سلام گل پسرم . پنج شنبه جشن تولدت رو برپا كرديم و شكر خدا به خوبي و خوشي برگزار شد و فكر كنم كه به همه خوش گذشت . البته مامان زري رو طبق معمول خيلي توي زحمت انداختيم و براي برپايي مهماني كلي ازش كمك گرفتيم . قبل از اين عكس گريه كردي تا بهت پفك بدم ، چند بار بگم پفك براي كودكان زير 2 سال ممنوع ِ !!!! ادامه مطلب رو حتما ً ببين ... خاله محيا و مهرزادجون توي تزئينات به مامان كمك كردند و جنابعالي هم كه طبق معمول همه ي بچه ها روز جشن از خوش اخلاقي سنگ تموم گذاشتي ... ( البته افعال معكوس از خودم در كردم ) . بگذريم در ادامه عكسهاتو ميزارم . يه سي دي از عكسها و فيلم تولدت آماده كردم كه توي صفحه ي آخر آلبومت ميزارم . بزرگ كه شدي حتما ...
28 خرداد 1391

تشكر و قدرداني

گل پسرم اين پست رو ميخوام اختصاص بدم به همه ي اونايي كه زحمت كشيدن و به گونه اي تولدت رو بهت تبريك گفتن . از طريق پيام گذاشتن در قسمت نظرات پست قبلي ( تمام دوستان ني ني وبلاگي - مامان زري - خاله محيا - خاله عاطفه و ... ) ، از طريق پيامك زدن به گوشي مامان ( عمو احسان -عمو ایمان- خاله مريم و.. )، از طريق تماس تلفني ( عمه سارا - مامان بزرگ - مامان زري - خاله الهام - خاله عاطفه - خاله محيا - خاله سمانه - خاله مليحه - خاله پروانه و... ) ضمن اينكه بدون خاله مليحه تو روز تولدت يه سورپرايز هم داشت و يه پاكت پستي كه فرستاده بود خونه بابا بهمن و توش يه عالمه هديه هاي خوب بود كه در پست هاي بعدي كه عكس تولد و هدايات رو گذاشتم واست مي نويسم .راستي يه جشن...
24 خرداد 1391

امروز روز توست ... روز تولدت

تبريك تولد مهبد جون از زبان مامان مهديه : پسر كوچولوي يكساله ي من ، امروز سالروز همراهي فرشتگان پاك و معصوم خدا با فرشته ي زميني من است . آمدنت نزديك است ، لمس بودنت در ساعت پانزده و ده دقيقه روز بيست و دوم خرداد ماه سال هزار و سيصد و نود زيباترين حسي بود كه به من بخشيدي . حس مادري ! شانه هاي كوچكت پناهگاه امن خستگي هايم شد و لبخندت به من شور و نشاط و زندگي بخشيد . كاش نقشه ي عمرم را داشتم و آنكاه ميدانستم كه در كدام لحظه ي عمرم ايستاده ام و آنطور بهتر براي با تو بودن برنامه ريزي ميكردم . نميدانم كه تقديرمرا تا كي در كنارت نگه ميدارد ، ولي بدان تا آخرين نفس دوستت دارم و با گرفتن دستهاي كوچكت ميان دستانم ، اجازه نميدهم مرارتي را متحمل...
22 خرداد 1391

تولد يك سالگيت نزديكه ....

سلام و صد سلام به گل پسري كه بيشتر از هميشه دوستش دارم و مي ستايمش . عزيز دلم شمارش معكوس براي تولد يك سالگي ات شروع شده ، ولي نميدانم چرا ، بسيار دلتنگم ! دلتنگي براي اولين لحظه اي كه در آغوش گرفتمت ، دلتنگي براي اولين باري كه شير خوردي . واي كه چقدر شيرين و زود گذر است ! پسر شيرينم ، يكسال گرماي وجودت زندگي ام را گرمتر و شيرين تر كرده ، در اين مدت لبخندهايي به لبان من و بابا مهدي نشاندي كه مطمئناً خاطراتش براي هميشه ماندگار و جاودانه خواهد ماند .                   قند عسلم ، قصد دارم برايت يه جشن كوچولو و خودماني برپا كنم و به همه بگويم كه رنگين كما...
21 خرداد 1391

برگزيده اي از كتاب پيامبر و ديوانه

آنگاه زني که کودکي در آغوش داشت گفت اي پيامبر با ما از فرزندان سخن بگو. و او گفت : فرزندانِ شما  فرزندان ِشما نيستند. آن ها پسرها و دختران ِخواهشي هستند که زندگي به خويش دارد. آن ها به واسطه ي شما مي آيند ،اما نه از شما ، و با آن که با شما هستند ،‌اما از آنِ شما نيستند . شما مي توانيد مهرِ خود را به آنها بدهيد، اما نه انديشه هايِ خود را ، زيرا که آنها انديشه هاي خود را دارند. شما مي توانيد تنِ آنها را در خانه نگاه داريد ، اما نه روحشان را ،‌ زيرا که روح ِآنها درخانه ي فرداست ،‌که شما را به آن راه نيست ، حتي در خواب. شما مي توانيد بکوشيد تا مانندِ آنها باشيد ، اما مکوشيد تا آنها را مانندِ خود ...
21 خرداد 1391

روز پدر مبارک...مسابقه بابائی دوست دارم

مهبد عزيزم قصد داره با اين شعر كوتاه روز پدر رو به پدرش تبريك بگه و تو مسابقه بابائي دوست دارم شركت كنه . به اميد اينكه بابا مهدي خوشش بياد .                                      پدرم ، اي اميد زندگي              پدرم ، اي اسوه ي بالندگي       پدرم ، اي مظهر پاكي و نور       پدرم ، تن خسته ي شبهاي دور           &...
16 خرداد 1391

پيرايشگاه

گل پسري وقتي به دنيا اومد موهاي مشكي و نسبتا پري داشت ، موهاي قشنگش تا حدود 3 ماهگي فشن بود . يعني جلوي سرش سيخ سيخ بود كه توي عكسهاي آلبوم و وبلاگش كاملا مشهودست . از حدود 4 ماهگي تا 6 ماهگي موهاش شروع به ريزش كرد و كچل شد مثل كسي كه ميخواد بره سربازي ! و از 6 ماهگي تا به الان هم موهاش روز به روز زيباتر ميشه . تا حالا هم مامان زري زحمت كوتاه كردن و مرتب كردنشونو كشيده بود ، ولي ما تصميم گرفتيم كه قند عسل رو ببريم پيرايشگاه كودكان و موهاشو به دست آرايشگر و قيچيش بسپريم و خودم دوربين به دست ، آماده عكاسي و فيلم برداري بودم ، كه اولين خاطره آرايشگاه رفتن مهبد جان رو ثبت كنم ، محيط خوبي بود . بزرگ با وسايل دخترانه صورتي و لوازم پسرانه آبي ، تاب...
10 خرداد 1391