مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

گله از خداي مهربون

خدايا سپاس براي نعمت سلامتي ، براي شغلي كه دارم ، براي لقمه ناني كه به دست مي آوريم و مي خوريم ، براي لباسي كه داريم به تن كنيم ، براي فرزندي كه شاداب و سالم است و براي پدر ومادري كه در كنارم هستند و خانواده اي كه هيچگاه تنهايم نگذاشته اند  و براي همسري كه مهربان و دوست داشتني است و در تمام عمر تكيه گاهم خواهد بود . اما خدايا گله مندم ! براي هوايي كه براي نفس كشيدن نداريم ، براي عمري كه در اين آلودگي ها ميگذرد ، براي اينكه هر روز نگران تر از ديروزم براي سلامتي ريه هاي كودكاني كه مجبورند در خانه زنداني باشند تا از غبار و خاك و آلودگي هوا در امان باشند . براي پنجره اي كه نميتوانم آسوده رو به كودكم بگشايم تا از بهارش لذت ببرد ، براي ...
7 خرداد 1391

اولين گام در مسير زندگي

مهبد نازم چند روزي هست كه گام برميداري و قصد داري در مسير زندگي حركت كني . خدا به پاهايت قوت بده . اميدوارم كه در اين مسيري كه پيش پاهايت قرار دارد ، استوار و محكم قدم نهاده و هميشه پيروز و موفق باشي . و حالا وصف شادي مادرانه و پدرانه و راه رفتن دردونه ي ما ! دلبندم ، اين روزها راه ميري . البته طوري كه سرپا ميزاريمت روي زمين و شما با شوق و اشتياق قدم برميداري ، اينقدر عجله داري كه باعث به هم خوردن تعادلت ميشه و ميخوري زمين . بطور متوسط توي هر بار راه رفتن از 4 تا 9 قدم برميداري . من و بابايي اينقدر ذوقت رو ميكنيم كه خدا ميدونه !! آخه ذوق هم داره چون وقتي به روزهاي گذشته نگاه ميكنم ، كودكي ناز و كوچولو كه به جز تكان دادن دست و پاه...
7 خرداد 1391

پيشرفت هاي مهبد ، عزيز دل مامان

عزيز دلم ، قند و نباتم ، اين پست به پيشرفتهاي تو (پيشرفتهاي كلامي و احساسي و فيزيكي ) اشاره داره ، اميدوارم كه خوشت بياد . گل پسرم اين روزها صحبت كردنت تكميل تر از قبل شده و هر چيزي كه بخواي به من مي فهموني . در تكميل لغت نامه اول بگم كه ديگه براي شمارش اعداد از آهنگ اونا استفاده نمي كني و مثل يه مرد كوچولو درست و حسابي ميگي يك / دو / س / چا  - اين شمارشها هنگام تاب بازي و ورزش كردن و بازي با برخي از اسباب بازيهات پر رنگ تر به گوش ميرسه . پسر دوست داشتني من در طي روز هيچ ساعتي پوشك نميشه و به محض اينكه جيش داشته باشه ميگه جيش دَ   و نود و پنج درصد مواقع شلواشو خيس هم نميكنه . از شب تا صبح هم بدون پوشك مي خوا...
7 خرداد 1391

رد پاي تاريخ در نام مهبد

  سلام گل پسر . امروز حوس كردم سري به تاريخ بزنم و نام تو را در تاريخ جستجو كنم ، همانطور كه قبلا ً برات نوشتم معني اسمت نگهبان و نگهدارنده ماه است ولي چون نام يكي از سرداران ساساني هم مهبد بوده ميخواستم كه ريشه ي تاريخي نامت رو واست پيدا كنم . پس نتايج تحقيقاتم رو در زير برايت مي نويسم به اميد اينكه خوشت بياد . نارين قلعه - شهر باستاني ميبد شهر باستاني ميبد يكي از كانون هاي كهن سكونت و زندگي در كرانه بيابان هاي مركزي ايران است . اين شهر در 50 كيلومتري شمال يزد قرار دارد و از ايستگاه هاي مهم كارواني در مسير راه ابريشم بوده است . مورخان پيدايش اوليه ميبد را در كنار يك درياچه خشك شده كويري مربوط به دوره هاي بسيار دور تاريخي مي د...
28 ارديبهشت 1391

شروع دوازدهمين ماه زندگي مهبد

پسر نازنازي من سلام امروز تو 2 روزه كه وارد ماه دوازدهم زندگيت شدي . شيرين و مهربان و دوست داشتني تر از هميشه ! عزيز دلم با همه ي آدم هاي دور و برت زود ارتباط برقرار ميكني ، بغل كسي به راحتي نميري ولي با لبخند زيبايت دل همه رو به دست مياري . كوچولوي نازم دست مامان رو با دندوناي قشنگت كبود كردي ، بس كه منو گاز گرفتي . البته ميدونم كه لثه هات خيلي ميخاره و به زودي زود ، مرواريدهاي بالاييت هم جوونه ميزنن . وقتي منو گاز ميگيري به نشانه گريه دستامو روي چشمام ميزارم و صداي گريه كردن در ميارم و تو سريع دستاي منو كنار ميدي و ميگي دايي ، يعني دالي . شيطون بلاي من وقتي گربه ها رو مي بيني با انگشت اشاره سعي داري كه به ما هم نشونشون بدي و مدام پشت س...
24 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارك

سلام يكي يدونه ي مامان امروز روز مادر و من از همين جا از مامان زري به خاطر زحماتي كه واسه ي من كشيده و هم زحماتي كه الان داره واسه تو ميكشه تشكر ميكنم . ميدانم كه هيچ گاه قادر نخواهم بود گوشه اي از زحماتش رو جبران كنم ولي ميخوام از اينجا بهش بگم ، مامان گلم ، زيباترين فرشته خلقت ، دوستت دارم . بعد هم به تمام مادران دنيا ، مخصوصا ً مادران ايران زمين اين روز رو شاد باش ميگم و اميدوارم هميشه سالم و شاد و خرم باشيد . پسر شيطون خودم عاشقتم . ...
23 ارديبهشت 1391

درد و دل مادرانه

عروسك زيباي من سلام امروز اومدم با دردونه ي خودم درد و دل كنم ، گاهي وقتا احساس گناه ميكنم ، گاهي وقتا از دوريت بغض ميكنم و به زور اشكامو قورت ميدم ، چشمام هميشه به ساعته ، دوست دارم دنبال عقربه ها بزارم تا اونا فرار كنن و زود از اين ساعتهاي بي تو بودن بگذرن .گاهي وقتا فكر ميكنم كه الان مهبد داره چكار ميكنه ؟ نكنه كه دلش براي ماماني تنگ شده ؟ من كه خيلي دلتنگم . ولي تمام تلاشم اينه كه وقتي ميام خونه نبودنم در صبح رو برات جبران كنم و تا انرژي دارم باهات بازي ميكنم ، با هم ميخنديم ، يه كم كنار هم ميخوابيم ، پارك ميريم ، عصرونه ميخوريم و هر كار ديگه اي كه تو دوست داشته باشي . دورت بگردم آخه من دوست دارم مهبد وقتي بزرگ ميشه در رفاه باشه ، آخه ...
18 ارديبهشت 1391