مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

چه خبر از امروز ؟؟؟

سلام و صد سلام به گل پسرم كه الان توي خونه خوابه . عزيز دلم امروز جمعه 16 ارديبهشت ماهه و من به لطف حسابرسهاي محترم مجبور به حضور در محل كارم هستم و چون هنوز تشريف نياوردن سر كار ، اين بود كه من به وبلاگ گل پسري سري زدم و يه خبري رو بهت بدم . ديروز رفتيم خونه عمه سارا تا سيسموني ني ني كوچولوشو كه قرار بود 2/3 روز ديگه به دنيا بياد رو ببينيم ، ولي عمه جون به خاطر اينكه زياد خسته شده بود ديشب مجبور شد بره بيمارستان و امروز صبح حدود ساعت 8:48 دقيقه گل پسرش رو به دنيا آورد . از همين جا از طرف مهبد گلي و مامانش به عمه سارا جون تبريك ميگيم و اميدواريم كه قدم اين ني ني ناز كه من هنوز نديدمش و در اولين فرصت عكسشو برات ميزارم مبارك باشه . ( بالاخره...
15 ارديبهشت 1391

اولين فرهنگ لغت كوچولوي من

با با = بابا ما     ما = مامان دَ  دَ = دَ دَ دِ  دِ = بده اَت = يك دو = دو نُ نُ = لفظي كاربردي جهت بازي كردن كه هنوز مفهوم واقعيشو نميدونم . دا = دالي پي نوشت : 1) مهبد عزيزم با شمارش من از يك تا پنچ بلده بشمره ، اَت . دو . دِ . بقيه فقط آهنگ شمارش .... 2)عزيز دلم وقتي كه با اسباب بازيهات بازي ميكني از الفاظي استفاده ميكني كه خودت معنيشو ميدوني مثل نُ نُ   و   دو دو . ٣) يادت نره دوسِت دارم ، خيلي دلم تنگِ برات .     ...
9 ارديبهشت 1391

من خيلي ناراحتم ....

مهبد كوچولوي من مامان امروز خيلي خيلي ناراحته . ميدوني چرا ؟؟؟ شايد الان بدوني ولي وقتي بزرگ بشي يادت نمياد . اگرچه خيلي ناراحت كننده است ولي برات مي نويسم . امروز ساعت 5.30 صبح از روي تخت افتادي و سرت بد جوري ضربه خورد . الهي من برات بميرم ، بيشتر از دردش تو ترسيده بودي . خيلي وحشتناك بود . سرت رو برات ماساژ ميدادم كه سرت رو با ضرب برگردوندي و انگشت من رفت توي سوراخ گوش كوچولوت و اون لحظه بود كه دنيا تو سرم خراب شد ، آخه فكر كردم سرت سوراخ شده و اون لحظه بود كه اشكام مثل همون باروني كه اون لحظه داشت ميباريد قابل كنترل نبود . الان هم كه يادش مي افتم اشك تو چشمام حلقه زده . بابا مهدي هم تو رو بغل كرد و كلي سرت رو ماساژ داد و باهات حرف زد ...
27 فروردين 1391

گل پسرم روي پاي خودش وايساده

عزيز دلم سلام امروز اومدم از ايستادن روي پاي خودت و شوق و ذوق مامان و بابا واست بگم . از اينكه پسرم داره مستقل ميشه و خودش ميتونه بدون كمك چيزي روي پاي خودش به ايسته خيلي خوشحالم . به اميد اينكه گامهاي محكمي براي رسيدن به قله هاي موفقيت توي زندگيت برداري و استوار و محكم زندگي كني . اولين باري كه روي پاي خودت ايستادي چهارشنبه 23 فروردين ماه بود ( يعني تو دقيقا ً 10 ماه و 1 روزه بودي )و من و بابايي با كلي دست زدن و شعر خوندن و خنديدن تو رو همراهي كرديم و تو خوشحال تر از هر دوي ما با كمي ترس ايستادي و به افتخار اين امر مهم براي خودت دست ميزدي . يه فيلم كوتاه هم ازت گرفتيم كه اميدوارم وقتي بزرگ شدي از ديدنش لذت ببري . شعري كه برات ميخونديم هم ...
27 فروردين 1391

هوا خوري

روزهاي بهاري هم مثل بقيه روزها داره به سرعت ميگذره و من تصميم گرفتم كه اين روزها براي تو برنامه ريزي كنم تا از بهارت لذت ببري ، بنابراين تصميم گرفتم كه هر روز شما گل پسر كوچولوي مهربون رو ببرم هوا خوري . هوا خوري رو از 14 فروردين ماه شروع كرديم و هر روز شاهزاده ي كوچولوي من ميشينه توي كالسكه و به همراه ماماني ميريم پارك . كلي قدم ميزنيم و ماه كوچولوي من تاب و سرسره و الاكلنگ بازي ميكنه و وقتي خسته ميشه توي كالسكه خوابش ميره و برميگرديم خونه . توي اين هواخوري ها همراه هم داريم گاهي بابا مهدي ،گاهي خاله سمانه ( دوست مامان ) و پسرش علي كوچولو و گاهي هم خاله هاي مهبد كوچولو . چند تا عكس هم ازت انداختم تا حال و هواي بهاري امسال برات يادگاري ...
25 فروردين 1391

درد لثه و گاز گرفتن

قند عسلم سلام . شيرين تر از عسل شدي . ديشب ماماني از دستت گريه كرد ، چون مامي رو يه عالمه گاز محكم گرفتي . بميرم كه جاي دندونات ميخاره ولي يه خورده يواش تر آخه .... پستونك و دندون ساب و ... هم نمي خواي فقط مي مي . وقتي براي دو تا دندون قبليت گاز مي گرفتي درد داشت ولي الان كه 2 تا دندون داري ميفهمم كه درد يعني چي !!! بالاخره بعد از كلي كلنجار ، ساعت 12.30 خوابيدي . عزيز دلم دوستت دارم . اميدوارم بيشتر از اين اذيت نشي و زودتر دنونات نيش بكشه تا با اون 2 تا مرواريد قشنگ و برنده منو گاز گازي نكني . ...
23 فروردين 1391

شیطنت های مهبد در نوروز 1391

مهبد عزیزم ، پسر شیرینم هر روز زیباتر و نازنین تر ار قبل میشی و من از ثانیه ثانیه با تو بودن لذت می برم . نازنینم ، دید و بازدیدهای عید هم خالی از شیطنت های تو نبود و البته بدون شیطنت های تو هم لطفی نداشت . روز سوم عید که منتظر خاله ملیحه بودیم و من مشغول جمع و جور کردن کوله بار سفر بودم ، متوجه شدم که ساکتی و هیچ سر و صدایی ازت نمیاد وقتی سراغت اومدم دیدم که پیشی کوچولوی من اومده زیر میز و کادویی که برای خاله ملیحه کلی تزئینش کرده بودم رو پاره کرده .... انگار کادو مال تو بود که بازش کردی  !!! حیف که وقت نبود تا ازت عکس بگیرم . یه روز عصر که مشغول تماشای فیلم بودم و بابا مهدی داشت چرت میزد و جنابعالی مشغول بازی کردن با کنترلها بودی ...
18 فروردين 1391

مهبد در سال 1391

گل پسری سلام و صد سلام به تو شیرین تر از عسل مامان . الان که دارم واست می نویسم ساعت 2 بامداد و تو جیگر طلای مامانی در خواب ناز به سر میبری . تا امروز کلی سرمون شلوغ بود و دید و بازدید عید و یه سفر سه روزه به کاشان داشتیم و نتونستم زودتر بیام و عکسهاتو در کنار سفره هفت سین واست بزارم اما الان با دست پر اومدم . مهبد عزیزم امسال اولین عید رو تجربه کردی عکسهاتو واست میزارم و در بالای هر تصویر توضیحات مربوطه رو میدم که بعدا ً همه جزئیات اولین عیدت رو بدونی . لحظه تحویل سال 1391 حدود ساعت 8:45 صبح بود و به خاطر اینکه تو هم کنار سفره هفت سین پیش ما باشی ، وقتی برای شیر (حدود ساعت 7.30) بیدار شدی ، دیگه خوابت نکردم و چون عسلم خوابش میومد ، لحظه ت...
9 فروردين 1391