مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

روزِ جهاني ِ تـــــــــــــو

قند ِ عسلم امـــــــــــــــروز به نام تو ، به نام پاكي هايت ، به نام يكرنگي هايت و بنام روح ِ سر زنده ات نامگذاري شده ... قدر بدانيم كودكي ِ فرزندانمان را كه آنها به واقع اساتيد ِ بزرگ زندگي ِ ما هستند .  پسرم ، گرچه من مادر و همراه لحظه ي هاي ناب كودكي ات هستم امــــــــــا تو يگانه معلمي بودي كه مرا مجبور به بهتر بودن ، بهتر ديدن ، بهتر شنيدن و به زيستن ميكني . كودكم اگرچه كوچكي اما قلبت و روحت به وسعت درياها و آسمانيست كه آبي اش هميشه چشم نواز و دل انگيز است . گرچه كوچكي اما بزرگي و خلوص و صفا را بايد از تو آموخت .... وجودت را ارج مي نهم كه با بودنت ، كودك درونم دوست ِ همپاي كودكي هايت ميشود . من با تو قدم قدم بزرگ...
16 مهر 1393

بيا تا قدر يکديگر بدانيم که تا ناگه زيکديگر نمانيم

متن زیر منتسب است به تهمینه میلانی که برای پسرش نوشته است ، شاید اینگونه حرف ها حرف من و هزاران مادر ديگه اي باشه كه عادت كرده ايم خيلي از حرفها رو يواشكي و بيصدا بزنيم ، ياد نگرفته ايم برخي حرفهاي دلمان را بازگو كنيم و ميگذاريم درونمان تبديل ميشوند به درد ِ دل ! اين روزها تمام و كمال فكرم در اختيار اين ناگفته هاست ! فكرم درگير اتفاقاتي ست كه اينروزها براي زندگي زوجهاي جوان رخ ميدهد و آن حرفهاي نگفته و درست بيان نشده و يا حرفهاي گفته شده و نشنيده گرفته شده ميشود راهي براي جدايي ، جدايي دو زوج عاشق كه همه ، روز ِ بعد از پيوندشان از جفت و جوري در و تخته و از عشق ِ عميق ِ چشمانشان ميگفتند !       چرا فرهنگي را به كودكانمان آمو...
4 مرداد 1393

شروع بد ، تلنگر به مسئولين !!

چوپانی را پرسیدند روزگار چگونه است؟؟؟ گفت:گوسفندانم را که پشم چینی کردم،بیشترشان گرگ بودند... .   امروز صبح بعد از اينكه تو رو به مهد سپردم و اومدم سر كار يكي از همكارانم يه سوال ازم پرسيد و گفت : " خانوم ن نظارت شما به مهدي كه پسرت رو سپردي چقدره ؟؟؟!!! " من اولش احساس كردم كه قراره دخترش رو كه الان 2 ساله شده رو به مهد شما بياره و شروع كردم راجع به مزايا و معايب مهدتون صحبت كردن . گفتم كه گاه و بيگاه تلفن ميزنم و صداتو از پشت خط ميشنوم ، گفتم كه با مديرتون ارتباط تلفني دارم و جوياي احوالت ميشم ، گفتم كه گاها ً به مهد سر ميزنم ، گفتم كه از همه مهمتر ماجرا اينجاست كه خودت شرح ميدي حال و احوالت رو و ع...
22 تير 1393

سه قدم مانده به لحظه ي شكفتنت ...

خدایــــــــــــــــــــ ♥ ـ ــــــــــــــــــــــا وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ، نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛ و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . . پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ، و بخاطر هديه ي نابت كه اكنون سه ساله است شكر گذاري ات ميكنم   . . . تو بزرگی بی نهایت ، به کوچک نگریستنم خرده مگیر و توان بزرگ اندیشیدن را به من عطا فرما... ******** گل پسرم فقط سه قدم مونده تا لحظه ي آغاز شدنت ، گل ِ بهاري به تولدت خيلي نزديك شديم و هممون شور و شوق وصف ناپذيري داريم . من به شيوه ي خودم ، تو ذوق زده ي برپايي جشن و كادوهايي كه قراره ...
19 خرداد 1393

گنجينه ي ارزشمند كودكي

مادامی که اين کودکان در کنارت هستند تامی توانی دوستشان بدار. خود را فراموش کن و به ايشان خدمت نما. شفقت فراوان خود را از آن ها دريغ مدار. مادامی که اين موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هيچ يک از رفتار کودکانه آن ها بدون قدردانی بماند.        اين شادمانی که اکنون در دسترس توست مدت زيادی نخواهد ماند. اين دست نرم کوچکی که در دست تو آشيانه دارد در حالی که در آفتاب قدم می زنی ، هميشه با تو نخواهد بود.        همينگونه اين پاهايی که در کنارت می دوند يا صداهای مشتاقی که بدون وقفه و با هيجان، هزاران سوال از تو می پرسند تا ابد نيستند. اين صورت های قابل اعتماد که به طرف تو تو...
11 خرداد 1393

تابنده مهر ....

ممنونم خدا به خاطر نعمت مادر شدن و پدر شدن ، خدايا ممنونم بخاطر نعمت سلامتي ، ممنونم بخاطر حضورت در زندگيمون ، ممنونم بخاطر ِ آرامشي كه بهمون هديه ميدي ، ممنونم بخاطر اينكه با حضور يكي از فرشتگانت باعث ميشي توي برخي رفتارهام تجديد نظر كنم ، ممنونم بخاطر فرصت ِ زندگي ، بخاطر لمس ِ زيبايي ، خدايا ممنونم بخاطر بخشندگيت ، بخاطر همه نعمت هايي كه بهمون دادي و شايد برخي هاشون اصلا ً به چشمم نميان ! ممنونم به خاطر اينكه هر چقدر بنده ي نا شكر و بدي به درگاهت بودم اما هيچ وقت تنهام نذاشتي ، خدايا ممنونم بخاطر رنگهاي زيبايي كه به زندگيمون پاشيدي ، بخاطر روحي كه در وجودمون دميدي . خدايا پسرم رو به دستان ِ امن خودت مي سپارم ، خودت حافظ و نگهدارش باش . خد...
5 خرداد 1393

بهار خانه ي ما

بهار ِپيش ِ رو سلام ..... وقتي همه چيز رنگ و بوي بهار گرفته بود ، يهويي برفي بر سرمان باريد كه همش نگران شكوفه هاي صورتي درخت همسايه بودم ، آخه بهار ديگه رسما ً سفره ي زيبايي هاش رو روي زمين پهن كرده . اينو از شمشادهاي جوونه زده ، درخت هاي بيدار شده از خواب زمستان و شكوفه هاي صورتي ِ درخت ِ خانه ي همسايه، از گلهاي زيباي كاشته شده در باغچه ي پياده رو ها و ميادين ميشه حس كرد ، و از همه مهمتر بارانهاي بهاري كه گاه و بيگاه بر سرمان ميبارد ، ديگه بهار شور و نشاط رو زير پوست طبيعت ، حتي همه ي كائنات جاري كرده . بهار خانه ي ما هم با تكاندن دلمون شروع و بعد خانه اي كه هنوز هم براي تكاندنش وقت نياز دارم !!!  اما امسال از مهبد هم خواستم كه كمكم...
28 اسفند 1392

اين حس ِ قشنگو مديون تو هستم ...

كافيست كمي دقيق تر به اطرافمان نگاه كنيم ، كافيست كمي مهربان تر باشيم . كافيست نگاهمان را از روزمرگي ها بچرخانيم تا فرشته هاي مخلوق خدا را ببينيم كه چه محتاج نگاهمان و در انتظار قدوممان هستند . فرشته هاي پاك و بي ادعايي كه زلالي و صفا و مهرباني و پاكي تا عمق روح و جانشان ريشه دوانده ، همان هايي كه نگاهشان منتظر است . آنها هم بي صبرانه منتظر بهارند اما براي آنها بهار رنگ ديگريست ، بهار آنها با شميم محبت ما ، با نوازش ما شروع خواهد شد ، آنها بندگان ِ صبور خدايند كه با داشتن نقص عضو حتي پناهي جز خدا هم ندارند !!! خدايا اين ديگر چه حكمتي است ؟! بنده اي معلوليت ذهني و جسمي داشته باشد و پدر و مادر هم نداشته باشد ؟!! مگر دلش را چقدر بزرگ آفريدي كه ...
5 اسفند 1392