مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

مرور و ارزيابي 59 روز گذشته !

اگه بخوام يه ارزيابي از ابتداي سال 92 تا اينجا داشته باشم ، با صراحت ميگم اصلا ً تا به اينجا سال خوبي رو پشت سر نگذاشتم !!!! البته شكر خدا همه خوب و سلامتن و كلي جشن و مراسم و ... داشتيم اما بدي هاش به خوبي هاش مي چربيد ....  بيماري ها و اضطراب هايي كه تا به حال يقه ام رو محكم گرفته بود و نگذاشت كه طعم شيرين ِ مهموني ها و .... رو بچشم . اميدوارم كه با تغييراتي كه دوباره توي شرايطمون داديم ، بتونيم دوباره آرامش رو به سه تامون برگردونيم . بعد از تعطيلات نوروزي كه پروژه ي از شير گرفتن مهبد رو داشتم و با تمام سختي هايي كه داشت ، پشت سر گذاشتيمش ! اگرچه تمام اون نكات ظريف ِ از شير گرفتن رو بخوبي رعايت كردم و به هر آنچه بزرگترها و حتي پزشك ...
28 ارديبهشت 1392

اينجا راديو دل است ، دل نوشته هايي در هم

مقدمه نوشت : گل پسرم سلام ، قند عسلم همونطور كه قبلا ً بارها گفتم اينجا مكانيست براي نقل خاطره هاي كودكي و شيرين مهبد ، نقل ِ آنچه بر مهبد گذشته و آنچه بايد مهبد در مورد كودكي اش بداند ، اما با اجازت ميخوام اين پست رو به خود ِخودم اختصاص بدم تا شايد با درد و دل كردن و  نظرات و دلگرمي هايي كه دوستان عزيزم بهم ميدن بتونم كمي آرامش رو به خودم بر گردونم ، پس با اجازه شروع ميكنم .   اين پست به يكسري اعترافات مادرانه مي پردازد !!!! آخرین بار که خودم رو با شرایط اطرافم آپدیت کردم کی بود؟؟؟ اون موقع كه مادر شدم ؟؟ نه ، اون موقع كه مهبد راه رفتن رو ياد گرفت ؟؟؟ نه نه ، اون موقع بود كه از شير گرفتمش ؟؟؟ تا جايي كه يادم مياد هميش...
4 ارديبهشت 1392

اين روزها

اين روزهاي خونمون پُر ِ از شيطنت هات ، پُر ِ از عطر ِ نفسهات ، پُر ِ از شيرين زبوني هات ، پُر ِ از عشق ، پُر ِ از انرژي .... مهربونم ماشالله روز به روز داري آقا تر ميشي و من و بابا مهدي به داشتنت افتخار ميكنيم ،ديشب داشتيم با بابايي ، راجع به هوش سرشارت صحبت ميكرديم و براي شكوفاييت برنامه ها داريم . مامان به قربونت بره كه رياضيت هم خوبه و برامون خيلي با مزه اعداد رو ميشمري ، البته هنوز بين 7 و 8 تفاوتي قائل نيستي . اين روزها يه مامان ِ خيلي خسته داري كه باز هم سعي داره كه از عصر تا آخر شب باهات بازي كنه ، كه خدايي نكرده در مادري كردن كمبودي برات نذاشته باشه ، ولي اينقدر ماشالله تو پر انرژي هستي كه اگر تا نيمه شب هم بيدار باشيم تو پايه ا...
18 بهمن 1391

بازي وبلاگي

گل پسر ماماني سلام . صبح روز يكشنبه ات به خير توي اين پست ميخوام برايت بنويسم كه چرا وبلاگم رو دوست دارم ؟؟ اين يه بازي وبلاگيه كه از طرف الهه جون مامان يسنا بهش دعوت شديم و قضيه از اين قراره كه بايد 3 دليل براي دوست داشتن وبلاگم بنويسم و 3 تا از دوستاي مهربونمو براي ادامه ي بازي دعوت كنم . البته قانون آخر بازي توسط خاله الهه تحريف شده و قرار شد همه ي دوستاي خواننده ي پست كه داراي وبلاگ هستن به باز ي دعوت بشن .... چرا وبلاگم رو دوست دارم ؟؟؟؟؟؟ 1 - توي اين خونه ي مجازي كه بد جوري بهش عادت كردم از خاطرات بارداري تا زماني كه دستم توان نوشتن داشته باشه با عشق ، براي مهبد مي نويسم ، دوست دارم كه مهبد بدونه كودكي هايش دقيقا ً چگونه گذ...
15 بهمن 1391

بهترين دوستم ، گوش ِ شنواي خدا

خداوندا اين روزها بيش از هميشه دلتنگتم ، خيلي وقته كه ازت دور شدم و باهات درد و دل نكردم . ولي امروز به رفقاي ديرينه ام كاغذ و قلم و گوش شنوايت پناه آورده ام . خداوندا الا بذكر الله تطمئن القلوب را مدام زمزمه ميكنم ولي آرامشي كه به دنبالش هستم را نيافتم . خدايا بيش از هميشه به كمكت و نگاهت محتاجم ! خداوندا بنده اي گنه كار رو به درگاهت آورده و دلش محكم است كه خالقي رحيم نظاره گر زندگي اش است . خداوندا نميدانم كجاي اين برهوت خستگي ها گمت كرده ام كه اين چنين در ميان جمله ها مي جويمت . روزمرگي ها آزارم ميدهد و در بيداد زمانه و هياهوي زندگي با گم كردنت خودم را نيز گم كرده ام .نميدانم چرا اين روزها اينقدر دلم پي بهانه ميگيرد !؟ نميدانم چرا اشك ه...
10 مهر 1391