اگه بين من و تو فاصله يك نفس ِ ، نفس ِ منو بگير ....
دلبند 27 ماهه ام امروز با همه ي دلتنگي هايم به سراغت آمدم تا اين دل ِ لبريز از عشق را روي زانوهای کوچولوت قرار بدم و تو با نیم نگاهی به آن ، آگاه شوي از آنچه اينروزها بر ما ميگذرد و بداني كه شيرين ترين لحظاتم را در اين دنياي پر دغدغه ميان دستان ِ كوچك و نوازشگرت سپري ميكنم .
مهبد مهربانم ، ماه ِ زيباي آسمان ِ شب هايم
دوست دارم بي پروا از دوست داشتن هايم به تو بگويم ، از عطر تنت ، از ارادتي كه به چشمان سياهت دارم و از مهري كه درون وجود پاك و بي آلايشت موج ميزند . گاهي درون آغوشم مي فشارمت و ميخواهم سيراب شوم از آرامش وجودت . ميخواهم پر شوم از همه ي خوبيها و پاكي هايت ، ميخواهم سير كنم در دنياي رنگارنگ كودكي ات ....كاش ميشد هميشه مثل بچه ها پاك و بي آلايش و بي غرور ماند ، كاش ميشد هميشه آرزوهايمان در قالب يك اسباب بازي كوچك مي گنجديد و هميشه بي غرور از گفتن حرف هاي دلمان خالي ميشديم ار هزار و يك دغدغه ..... نه شايد همينگونه بهتر است بزرگ شويم ، پر از غرور شويم ، پر از آرزو تا آنموقع زيبايي دنياي كودكيمان را درك كنيم ....
دردانه ي باهوشم ،
آرامشي كه دستان كوچولوي تو به من هديه ميدهد در هيچ جاي دنيا پيدا نخواهد شد ، هر چند گاهي خسته و بي رمق و بي انرژي ميشوم اما دستان تو مامن تمام اين خستگي هاست ، دم بر نمي آورم و با كمك از خدا تمناي آرامش ميكنم و اوست كه آسايش و پاكي و مهرباني و بي ريايي و همه ي خوبيها رو توي وجود تو خلاصه كرده و منو به آغوش گرفتن و بوييدنت دعوت ميكنه . كاش هميشه جايي ميان دستانت برايم داشته باشي و سهم من از تو يك لبخند پر از مهر باشد ، اما بدان من تا آخرين نفسم ايستاده ام كنارت و دست در دست تو و همپاي تو گام بر ميدارم تا به بلند ترين و بهترين نقطه ي زندگي ات دست يابي .
دلبركم در وجودم كلبه اي به وسعت دلم بنا نهاده ام كه پلي زيبا از كنار آن به قلبت زده ام ، هر موقع از كسي دلگير شدي و يا خدايي نكرده دنيا به كامت نبود قدم زنان ، آوازي سر بده و مهمان قلبم شو ، مطمئن باش گوشي شنوا وقف دلتنگي هاي توست بگو از دغدغه هايت و همه را به قلب من بسپار و فارغ از هر چيزي به زندگي طبيعي خود بازگرد ....
پي نوشت : قند عسلم ، اينروزها خيلي ذهن مشغول و درگيري داشتم ، خيلي به اين موضوع فكر كردم كه خداي نكرده برايت كم نگذارم ، چه كنم تا بهترين روش تربيتي رو برات پيش بگيرم ، كاري نكنم كه خلايي توي روح پاك و لطيفت ايجاد بشه ، آخه اينروزها مرحله ي لجبازيهاي دو سالگي ات رو پشت سر ميگذاريم ، مرحله اي كه حس استقلال طلبي توي وجودت موج ميزنه ولي هنوز صد در صد قدرت درست تصميم درست گرفتن رو نداري ، پس مجبورم راهنماييت كنم و تو از دخالت هاي من در اموراتت ناراحت ميشي و واكنش نشون ميدي ، البته خدا هميشه همه ي درها رو روي آدم نمي بنده و اينبار يكي از بندگان فرشته صفتش بنام فاطمه رو سر راه من قرار داد . فاطمه جون مامان باران درست وسط همين دلمشغولي ها باهام تماس گرفت و مثل هميشه بهترين راهنمايي ها رو بهم كرد . فاطمه ي نازنينم ازت ممنونم ، پيشنهادت عالي بود !!!! ضمناً بعد از صحبت با فاطمه جون و اجراي پيشنهادش بود كه تونستم بعد از مدتها چيزي بنويسم و ديگه احساس سردرگمي ندارم !!!!