مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

كارمند كوچولوي شركت

جونم واست بگه موقعي كه خيلي كوچولوتر بودي احساس ميكردي وقتي من و بابا ميريم شركت ، ميريم يه جاي خوش آب و هوا و پر از باغ و درخت و گل و بوته و خلاصه در يك كلام تفريح !! چه چيزي باعث پيدايش اين طرز فكر شده بود نميدونم !! شايد گلهايي كه در فصل گل و بلبل برات ميآوردم و يا شاه توتهايي كه از درخت توت جلوي ساختمون اداري در تير ماه برات مي چيدم باعثش شده بود ...! هر چه كه بود اين رو از روي سوالات عجيب و غريب صبح ها مي فهميدم كه حس ميكردي توي تفريحات دو نفره مون برات جايي رو در نظر نگرفتيم . اين طرز فكرت هم خيلي عجيب بود و هم منو آزار ميداد . خيلي راجع به محيط كارم و شبيه سازي اون با قصه و ... باهات صحبت ميكردم و بهت ميگفتم كه از صبح تا عصر چه كارهاي...
3 آذر 1393

مهر+ آبان = مهربان !!

يه لحظه هايي هست كه تو زندگي خيلي ها اتفاق ميوفته كه  لذت ِ تجربه ي اين لحظات شيرين تا مدتها بعد توي ذهن باقي مي مونه ... لذت ِ داشتن دوستان ناب ، لذت داشتن خانواده خوب ، لذت ِ داشتن كودكي كه هر لحظه بودنش يه تجربه ي شيرين و دوست داشتنيه ! اينها همه رو گفتم تا بگم روز پنج شنبه و شب تولدم رو با دوستاني بهتر از آب روان ، همسر ِ عزيز و پسرك ِ شيرين زبون گذروندم .... اون روز سعادت ديدار خيلي از دوستان قديمي رو پيدا كردم و تقريبا ً همه ي دوستاني كه امكان ديدارشون ميسر نبود از طريق پيامك و مابقي ابزارهاي ارتباطي باهام در تماس بودند ، خداي مهربونم شكرت بخاطر ِ داشتن و ديدن ِ  اينهمه خوبي و زيبايي ....! پنج شنبه با گروه كودكان شاد در كا...
26 آبان 1393

روزهاي پاييزي - نيمه اول :)

روزهاي پاييزيمون دارن به سرعت ميگذرن و الان پاييز از نيمه هم گذشته .... توي اين روزهايي كه هوا تكليفش رو با خودش نميدونه و هر ساعت يه جور وضع آب و هوايي رو تجربه ميكنيم ، نميشه خوب هم برنامه ريزي كرد براي تفريحات ِ كوچولويي مثل تو ... اما خاطرات ِ خوبي داشتيم از اين نيمه ي گذشته ي پاييزي كه خلاصه برات يادگارشون ميكنم . اوايل پاييز كه مهموني هاي بعد از عروسي خاله محيا رو داشتيم با رسم و رسومات خاص اون سرگرم بوديم . اواخر مهر ماه بود كه مريم جون دوست خوبمون براي كار تخقيقاتي قرار بود بره بلژيك و براي خداحافظي با دوستان يه مهموني ترتيب داده بود ، ما هم روز چهارشنبه 23 مهر ماه حركت كرديم و رفتيم تهران . عصر بود كه رسيديم خونه ي خاله مليحه ...
17 آبان 1393

قاصدك ......!

چطور شروع کنم چه سخت است شروع بحثی که پایان یافته داستانی دارم ، مثل همیشه یکی بود و دیگری نبود .... از قضا قاصدکی هم صحبت افتابگردانی شد ! بحثشان شیرین بود لحظات زیبا بود خاطرات ماندنی تا سرو کله وابستگی ها پیدا شد قاصدک میدانست که همه هستی گل عشق او خورشید است و خوب میفهمید گر نباشد عاشق  خورشید فردایش به غم خواهد نشست پس چو این میدانست ترک گل کرد و پرید اوج گرفت تا به افق همه امیدش اما گل ماندن او بود اینکه شاداب باشد گل بماند نه به عمر بلکه به ذات ...
4 آبان 1393

آواز ِ باد و باران

پسرم اگر تو نباشی ، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ و هيچ پاييزي - حتي اگر لبريز باران باشد ، دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ گاه مادر ، عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس پدر، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودي ، نه پدر معنا داشت ، نه مادربهشتی می شد. ممنونم كه هستي و پاييز هزار رنگم را زيباتر كردي . خدايا شكرت بخاطر نعمت ِ داشتن فرزند و حس كردن لقب مادر با تمام وجودم ...
28 مهر 1393

روزِ جهاني ِ تـــــــــــــو

قند ِ عسلم امـــــــــــــــروز به نام تو ، به نام پاكي هايت ، به نام يكرنگي هايت و بنام روح ِ سر زنده ات نامگذاري شده ... قدر بدانيم كودكي ِ فرزندانمان را كه آنها به واقع اساتيد ِ بزرگ زندگي ِ ما هستند .  پسرم ، گرچه من مادر و همراه لحظه ي هاي ناب كودكي ات هستم امــــــــــا تو يگانه معلمي بودي كه مرا مجبور به بهتر بودن ، بهتر ديدن ، بهتر شنيدن و به زيستن ميكني . كودكم اگرچه كوچكي اما قلبت و روحت به وسعت درياها و آسمانيست كه آبي اش هميشه چشم نواز و دل انگيز است . گرچه كوچكي اما بزرگي و خلوص و صفا را بايد از تو آموخت .... وجودت را ارج مي نهم كه با بودنت ، كودك درونم دوست ِ همپاي كودكي هايت ميشود . من با تو قدم قدم بزرگ...
16 مهر 1393

بلند پرواز همچون عقــــــــــــــــــاب !

پسرم سلام و صبح زيباي پاييزيت بخير .... اينروزها بيش از پيش دلداده ي صحبتها و شيرين كاريهات شدم و هر روز و هر لحظه شاكر و سپاسگزار خداي خوب و مهربونم كه هميشه رحمان و رحيميش همراهي ِ مون كرده ، اينروزها به قدري بزرگ منشانه رفتار ميكني و صحبت ميكني كه من و بابايي غرق در لذت ميشيم و همه ي سه سال و سه ماه و بيست و سه روزي كه به سرعت برق و باد گذشته رو در كلام شيرينت مرور ميكنيم ... عشقت به ماشين شاسي بلند و تازگي ها به ساخت و ساز خونه هاي چند طبقه همچنان ادامه داره و با هر ترفند و نقشه اي دوست داري به اين دوتا آرزوت برسي . مدتي پيش كه براي كوتاهي موهام به آرايشگاه ميرفتيم ، ازم پرسيدي كجا قراره بريم ؟ من هم برات توضيح دادم كه بايد قبل از ...
7 مهر 1393