مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

آرزوي من براي تو ....

هميشه از تك بعدي زندگي كردن بدم ميومده و هميشه دلم ميخواسته فعال و پر انرژي باشم ، اينكه گاهي احساس خستگي كنم و انرژيم تا سر حد يخ زدن و منفي صفر هم برسه براي هر انساني طبيعيه ! و من سعي ميكنم روزگار منفي صفر درجه ام در پايين ترين حد ممكن باشه .... دوست دارم تو هم پسري فعال و با انگيزه و پر انرژي باشي و دلم ميخواد كمكت كنم كه به اين حس برسي كه هر چه بيشتر فعاليت ميكني  ، به جاي خسته شدن بيشتر انرژي كسب ميكني . گاهي فكر ميكنم خودخواهانه باشه كه بخوام تو رو به سمت خواسته هاي خودم سوق بدم اما بعد دلم بهم نويد ميده اينها خواسته هاي بدي نيستند اگرچه فقط خواسته ي من بوده باشه . دلم بهم نويد ميده اگر الان بتونيم به اين شيوه كه خيلي هم...
27 بهمن 1393

روزانه هاي ما و پسرك 3 سال و 7 ماه و 27 روزه !

اينروزها بي شك جز شيرين ترين روزهاي مادرانمه ! اينقـــــــــدر شيرين كه دلم ميخواد لحظه لحظه و ثانيه ثانيه شو ضبط كنم كه برام به يادگار بمونه .... اينقدر شيرين زبوني ميكني كه من و بابا كلي بهت ميخنديم .... دليل و برهان آوردنت براي انجام دادن و انجام ندادن برخي كارهات اينقدر شيرينه كه فقط و فقط توي بغلم ميفشارمت ! بوسه هاي گاه و بي گاهت براي تشكر از مامان خوب بودن ( مواقعي كه ميخواي گولم بزني ) اينقدر بهم مزه ميده كه با هيچ طعمي در دنيا عوضش نميكنم ! علاقه ات به ژله درست كردن خيلي زياده و اينقدر به سبك معمولي توي كاسه گزاشتيمش توي يخچال تا خودش رو بگيره كه شكايتت رو در پي داشت . ديشب بعد از بيرون آوردن كاسه ژله يهو گفتي " ماما...
19 بهمن 1393

زمستون ِ دلم هواتو كرده ....

فصل زمستون هميشه برام جذابيت داشته ، هميشه خاطرات خوب و شيريني از اين فصلِ ِ سرد دارم ، برخي آهنگها رو فقط و فقط مختص زمستون ميدونم ، حس شعر گفتن در زمستون توي وجودم زنده ميشه و دلم ميخواد تند تند شعر بنويسم ، اما زمستون امسال اصلن بلد نبود زمستوني كنه . برف كه فقط در حد نازكي يك لايه حرير روي زمين نشست و تا دلت بخواااد سوز برف از شهرهاي اطراف بهمون ميرسه كه دلمون رو بسوزونه !! گل پسرم اينروزها هر وقت هويج ميخريم دماغ ِ آدم برفيت رو انتخاب ميكني و جدا ميزاريش و چقدر تاكيد ميكني كه يه وقت يادمون نره  و بخوريمش ُ آدم برفيت بي دماغ بمونه . يه شال سبز رنگ از بين شالهاي من انتخاب كردي و قراره كه دور گردن آدم برفي بنداز...
6 بهمن 1393

يلــــــــدا بانو و هاناي ما

قصه ي يلدا بانو رو امسال از زبان مهد گلاره شنيدي و پيرو اون جشني كه با حضور ننه سرما و ... براتون برگزار شده بود . بعد از وصف يلدا و ننه سرما و زمستان ِ سپيد نقاشي هات رنگ و بوي تازه اي به خودش گرفت و همش ننه سرما رو از ديد خودت برامون به تصوير ميكشيدي . صبح اونروز بارش كمي برف و سپيد پوش شدن زمين براي ساعات اوليه روز چنان به وجد آورده بودت كه براي برف بازي همراه بابا مهدي سري به حياط زديد . برف خيلي كم بود و نميشد آدم برفي درست كرد ولي با اميد كودكانت دنبال هويج و شال براي آدم برفي ِ خياليت بودي . يلداي امسالمون يه رنگ و بوي تازه اي داشت ، عضو جديدي قرار بود به جمع خونوادگيمون اضافه بشه و هانا كوچولومون از صبح تو راه بود و بالاخره بعد از كل...
7 دی 1393

ريش و سيبيل

براي درآوردن ريش و سيبيل خيلي عجله داري و بخاطر موهايي كه پشت لبت داري و يكمي پر رنگ تر از بقيه موهاي صورتته كلي خوشحالي . چند روز پيش كه توي آفتابي كه از پنجره اتاقت تابيده بود دراز كشيده بودي و داشتيم باهم صحبت ميكرديم بهت با خوشحالي گفتم : اي وااااي خداي من پسرمو ببين بخاطر خوردن غذا داره كم كم بزرگ ميشه و ريش و سيبيلاش هم داره در ميااااد ! با خوشحالي وصف ناپذيري دستي بر صورتت كشيدي و گفتي : " مامان حالا چي تار تُنيم (چكار كنيم ) سيبلم در بياد قدم كوچولو باشه ؟؟ " كلي از سوالت خنده ام گرفته بود گفتم عزيزكم قدت هم مثل سيبيلات يواش يواش بلند ميشه و تا ريش و سيبيل بخواد سياه و پر رنگ بشه شما قدت از منم بلند تره كه سريع با سوا...
7 دی 1393

آخر پاييز و شروع ِ فصلي سپيد

گل ِ من چند وقتي هست كه برات از شيريني هات و صحبتهاي دلبرانه ات و روز مرگي ها و ... چيزي ننوشتم ولي قول ميدم از اين به بعد به روز تر بنويسم كه حجم زياد مطالب توي ذهنم باعث نشه كه ندونم از كجا شروع كنم و از چه بنويسم !! توي روزهاي ماه آخر پاييز بوديم كه با پيگيريهايي كه كرديم بالاخره موفق شديم يه وقت براي رفتن به موزه منابع طبيعي بگيريم ، متاسفانه دوستان زيادي از گروه كودكان شاد نتونستن همراهيمون كنن اما دوستاي خوبت يسنا و رايا توي اون پنج شنبه گرم همراهيت كردن و به اتفاق ماماناي گلشون رفتيم موزه و بعد هم باغ وحش . هوا اينقدر خوب بود كه كلي بدو بدوهاي شما و بازي هاتون بهمون انرژي بخشيد . كلي از ديدن حيوانات تاكسيدرمي به هيجان اومده بوديد و...
7 دی 1393

دردانه ي سه سال و نيمه من

جوابِ دندان شكن يه روز كه از من و بابايي درخواست خريد تبلت كرده بودي و من و بابا هم داشتيم قانعت ميكرديم كه داشتن اين تكنولوژي براي سن و سالت خيلي مناسب نيست و چرايي هاش رو برات شرح ميداديم ، چشمات ضعيف ميشه ، توپ بازي و بپر بپر بهتر از يكجا نشستنه و ... بعد ساكت شدي و چيزي نگفتي . يعني اينقدر منطقي عمل كردي كه متعجب شديم .... گذشت تا ديروز !!! وقتي ميخواستيم آماده بشيم و به مهمونيِ تولد يكي از دوستاي خوبمون بريم ، داشتي شيطنت ميكردي و هر چه كه من تنت ميكردم از تنت در ميوردي و قهقهه سر ميدادي و لباسها رو پرت ميكردي اينور و اونور !! صبرم لبريز شده بود و كمي تن صدام رو بالا بردم و گفتم : لوس نشو پسر ، تو ديگه مرد شدي !! سريع در جوابم ...
15 آذر 1393