مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

زندگی را با احساست رنگ بزن

وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی .  وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت می ره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند.  وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی پروانه هاي مرده ات رو خاك كني براشون مراسم روضه خوني بگيري و برای پرپر شدن گلت گريه كني.  وقتی بزرگ می شی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیده و تازه کلی براشون رقصیده ای. وقتی بزرگ می شی ، دیگه نمی ترسی که نکن...
14 دی 1394

كاش بودنها را قدر بدانيم !

گل پسرم سلام امروز ميخوام برات بگم كه روحم به بركت حضورت سيراب ميشه از خاطرات سبز و قرمزي كه هر شخصي به نحوي برام به جا ميزاره ، توي اين پست يه تشكر اختصاصي ميكنم از باباجون و مامان زري كه زحمت هميشگي تو روي دوششونه و هيچ وقت اجازه نميدن ذره اي آسايش و آرامشت بر هم بخوره . دستشون رو مي بوسم و به حرمت همه ي مهرباني هايشان سجده شكر به درگاه خدا به جا ميارم بخاطر داشتنشون . پسر قد كشيده ي من ! ميخوام برايت يكم از قصه ي آدما بگم ، بگم كه بُعد وجودي و ظرفيت هر كدومشون با هم متفاوته و قرار نيست كه همه مثل مامان بزرگ و بابابزرگ و پدر و مادر و خاله و عمه و عمو باشن ، اينروزها كه 5 سالگي ات را پشت سر ميگذاري بخوبي ميدوني فاصله ي محب...
7 دی 1394

پاييزانه - روزهاي آخر آذر ماه

گل ِ خندون من ، اينروزهاي سرد پاييزي بي شك حضورت گرمترين خاطره ها را برامون رقم ميزنه . اينروزها بوسه ها و جملات دلنشينت هوش را از سرم مي برد و انگار در بهشت زيباي خداوندي در بين هزاران گل سرخ و سفيد غرقم ! طنين صداي دلنشينت اينروزها منو به اوج ميبره . عاشقانه گفتن رو خوووب خوووب بلدي ... ( قابل توجه عروسك فرداها ) مامان من به تو افتخار ميكنم ! مامان چه شيك شدي ، مامان تو خوشگل ترين مامان دنيايي . ماماني خيلي دوست دارم ، مامانِ مهربون شب بخير ، مامان چه تميز و عزيزي ، مامان همه هستي من فقط تو هستي ، فدات شم ، قربون شما ، هستي ، زندگي .... اينها جمله ها و كلمه هايي ست كه به زيبايي هر چه تمام تر بيان ميكني و چه خوشبختم من كه مخاطب اين حرفه...
23 آذر 1394

ღ پيشنهادات ويژه ღ

خيلي بلا شدي پسرك ِ فسقلي ِ من ..... چند روزيه كه بد جور گير دادي كه پلي استيشن و يا ايكس باكس داشته باشي و كلي بخاطرش كاراي خوب ميكني و پولهاتو پس انداز تا بتوني زودتر بخريش ، اما با يك پيشنهاد ِ زبر و زرنگانه زودتر از موعد درخواست خريدشو كردي :  " مامان بهتر نيست براي تولد خودت يه ايكس باكس واسه من كادو بگيري " مامان :  واسه تولد خودم ، واسه تو كادو بگيرم ؟؟ مهبد : آره خب تولد تو نزديك تره          ************************************************ پيشنهاد شماره 2 : ميگم واسه تولدم ماشين شارژيمو عوض ميكني يه دونه ديگه بخريم ؟؟ مامان : بايد ...
11 آبان 1394

به بهانه 4 سال و 4 ماه و 4 روزگي

به بهانه 4 سال و 4 ماه و 4 روزگي امروز وقتي وبلاگت رو باز كردم 4 سال و 4 ماه و 4 روز رو براي سنت نمايش ميداد ، جانم به فدايت اين بهانه اي بود براي آغاز اين پست .... ديروز برام يه شعر خوندي خيلي ريتميك و با يه لبخند مليح " همه هستي من فقط تو هستي ماهو ميخوام چكار وقتي تو هستي ...." خيلي بهم مزه داد و كلي ذوق قد و بالاتو كردم جان ِ مادر . از همين تريبون اعلام ميكنم كه همه هستي من فقط تو هستي ماه ِ من ، گل پسرم اينروزها كه  ابراز عشق و محبت رو خوب بلدي و اميدوارم كه روزهاي جواني هم هنگامي كه غرور شايد به مخالفت با تو برخيزد ، پيروز گردي و بودنها و محبتها را قدر بداني ! و هيچ وقت حرفي را براي نگفتن  و عشقي را براي ...
26 مهر 1394

پاييز دل انگيز - 94/07/25

دومين ماه پاييزي هم داره سر ميرسه ، پاييز با خودش بوي دفتر مشق و كيف و كتاب و باد و بارون و برگ هاي خزون رو برامون به ارمغان آورد . اين فصل خدا هم يه قشنگي خيلي خاص داره كه فقط و فقط بايد عاشق باشي تا زيبايي هاشو به چشم ببيني ... خوشحالم كه توي مهد دوباره به روال آموزش برگشتين و يه عالمه شعر و قصه جديد ميشنوي ، اطلاعاتت راجع به دانياسورها خزندگان و پرندگان روز به روز داره بيشتر ميشه و هر روز برام يه دانستني جديد رو نقل ميكني ، شيطنت پسرانه در بازي هات موج ميزنه و قوي بودن و زور ِ بازو از مهمترين ملاك هات براي غذا خوردنه ..... بعد از هر وعده غذا قد كشي ميكني تا ببيني دستت به اشياي بالاتر ميرسه يا نه ! خوشحالم كه دوستي و مفهوم اون رو از همي...
11 مهر 1394

به رنگ ِ خدا

يكي از بازي هاي اين روزهامون رنگ و وارنگه به چه رنگاي قشنگه ، هستش . هموني كه ما هم كلي از روزاي بچگيمون رو باهاش سرگرم بوديم .... بازي اينه كه شعر رو ميخوني و يه رنگ رو به عنوان عمو رنگه پيشنهاد ميكني و هر كسي زودتر اون رنگ رو پيدا كرد ، برنده بازي ميشه ..... از خونه مامان زري برميگشتيم و روي صندلي عقب مشغول همين بازي بودي و رنگها رو به ترتيب پيشنهاد ميكردي تا رسيديم به رنگ ِ خدا ........... نميدونم چرا اين رو گفتي ، اما هر علتي داشت نشون ميداد كه ذهنت مدتيه با اين سوالا درگير بوده كه حالا داري پشت سر هم مي پرسيشون ! مامان خدا چه رنگيه ؟ مامان خدا همه جا هست ؟ الان تو ماشين ما هم هست ؟ كجا نشسته ؟ تو ماشين كسرا اينا هم خدا هس...
11 مهر 1394