مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

روزانه هاي ما و پسرك 3 سال و 7 ماه و 27 روزه !

اينروزها بي شك جز شيرين ترين روزهاي مادرانمه ! اينقـــــــــدر شيرين كه دلم ميخواد لحظه لحظه و ثانيه ثانيه شو ضبط كنم كه برام به يادگار بمونه .... اينقدر شيرين زبوني ميكني كه من و بابا كلي بهت ميخنديم .... دليل و برهان آوردنت براي انجام دادن و انجام ندادن برخي كارهات اينقدر شيرينه كه فقط و فقط توي بغلم ميفشارمت ! بوسه هاي گاه و بي گاهت براي تشكر از مامان خوب بودن ( مواقعي كه ميخواي گولم بزني ) اينقدر بهم مزه ميده كه با هيچ طعمي در دنيا عوضش نميكنم ! علاقه ات به ژله درست كردن خيلي زياده و اينقدر به سبك معمولي توي كاسه گزاشتيمش توي يخچال تا خودش رو بگيره كه شكايتت رو در پي داشت . ديشب بعد از بيرون آوردن كاسه ژله يهو گفتي " ماما...
19 بهمن 1393

ريش و سيبيل

براي درآوردن ريش و سيبيل خيلي عجله داري و بخاطر موهايي كه پشت لبت داري و يكمي پر رنگ تر از بقيه موهاي صورتته كلي خوشحالي . چند روز پيش كه توي آفتابي كه از پنجره اتاقت تابيده بود دراز كشيده بودي و داشتيم باهم صحبت ميكرديم بهت با خوشحالي گفتم : اي وااااي خداي من پسرمو ببين بخاطر خوردن غذا داره كم كم بزرگ ميشه و ريش و سيبيلاش هم داره در ميااااد ! با خوشحالي وصف ناپذيري دستي بر صورتت كشيدي و گفتي : " مامان حالا چي تار تُنيم (چكار كنيم ) سيبلم در بياد قدم كوچولو باشه ؟؟ " كلي از سوالت خنده ام گرفته بود گفتم عزيزكم قدت هم مثل سيبيلات يواش يواش بلند ميشه و تا ريش و سيبيل بخواد سياه و پر رنگ بشه شما قدت از منم بلند تره كه سريع با سوا...
7 دی 1393

آخر پاييز و شروع ِ فصلي سپيد

گل ِ من چند وقتي هست كه برات از شيريني هات و صحبتهاي دلبرانه ات و روز مرگي ها و ... چيزي ننوشتم ولي قول ميدم از اين به بعد به روز تر بنويسم كه حجم زياد مطالب توي ذهنم باعث نشه كه ندونم از كجا شروع كنم و از چه بنويسم !! توي روزهاي ماه آخر پاييز بوديم كه با پيگيريهايي كه كرديم بالاخره موفق شديم يه وقت براي رفتن به موزه منابع طبيعي بگيريم ، متاسفانه دوستان زيادي از گروه كودكان شاد نتونستن همراهيمون كنن اما دوستاي خوبت يسنا و رايا توي اون پنج شنبه گرم همراهيت كردن و به اتفاق ماماناي گلشون رفتيم موزه و بعد هم باغ وحش . هوا اينقدر خوب بود كه كلي بدو بدوهاي شما و بازي هاتون بهمون انرژي بخشيد . كلي از ديدن حيوانات تاكسيدرمي به هيجان اومده بوديد و...
7 دی 1393

آواز ِ باد و باران

پسرم اگر تو نباشی ، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ و هيچ پاييزي - حتي اگر لبريز باران باشد ، دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ گاه مادر ، عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس پدر، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودي ، نه پدر معنا داشت ، نه مادربهشتی می شد. ممنونم كه هستي و پاييز هزار رنگم را زيباتر كردي . خدايا شكرت بخاطر نعمت ِ داشتن فرزند و حس كردن لقب مادر با تمام وجودم ...
28 مهر 1393

روزهاي گرم خانه ما

گل پسر مهربون و دوست داشتني ام روزها با سرعت برق و باد ميگذرند و تابستانمان را به واپسين روزهايشان نزديك و نزديكتر ميكنند ....بوي ماه دوست داشتني ِ مهر كم كم از شبهاي شهريور به مشام ميرسه ، وزش بادهاي پاييزي عصرگاهمان را به رنگ پاييز نزديكتر ميكنه .... سرمون اين روزها بيش از پيش شلوغه ! عروسي خاله كوچيكس و ته تغاري مون رو ميخوايم به خونه بخت بفرستيم . تو هم خيلي شور و شوق داري . يه خاطره ي شيريني كه اين روزها برام به يادگار گذاشتي اين بود كه چند روز پيش كه مهموني سالگرد ازدواج يكي از دوستان بابايي دعوت بوديم بعد از پوشيدن لباسات رفتي روي تخت و خودت رو به تماشا نشستي و گفتي " خيلي خوش تيپ شدم ، كفشامم خيلي خوشدله ، همينو عروسي خاله محي...
16 شهريور 1393

لحظه هايت رنگارنگ و پر از اتفاقات قشنگ ...

دردونه پسر چند روزي هست كه پيشرفتهاي قابل ملاحظه اي توي نقاشي هات داشتي و منو و بابا رو متحير كردي . ماشالله هزار ماشالله به تو و دستاي كوچولوت كه وقتي مداد شمعي به دست ميگيري نقاشي هايي خلق ميكني كه فقط اون لحظه بايد قربانت برم و تا مدتها به زيبايي نقاشي هات خيره بشم ، توي اين روزها بعد از ساخت پاركينگ بوسيله لگوهات و بعد پارك كردن ماشينهات توي اون پاركينگ زيبا به نقاشي هاي خيال انگيزت مي پردازي ، مرد كوچولو اينها نمونه اي از آثار هُنري شماست ... توي تصوير زير به نقل از خودت " فرش كشيدم ! " نقاشي زير استخر شهرستانك و خونه ي شهرستانك ِ كه روزهاي تعطيلِمون رو اونجا ميگذرونيم و تو به چه زيبايي به تصوير كشونديشون ....
31 تير 1393

دكتر مهبد

پنج شنبه ظهر : براي خريد به فروشگاه حامي رفته بوديم و در بين بخش اسباب بازي ها ، چشمت خورد به يه تلفن و ازم خواستي كه برات بخرمش ، خريدن تلفن همانا و تا چند ساعت بعد دكتر بازي و خنده همان ...! بعله شما آقاي دكتر مهبد بودي و من خانوم منشي ....، من گوشيُ جواب ميدادم و شما تلفني مريض ها رو درمان ميكردي ، براي يكي قرص سفيد و براي ديگري قرص زرد تجويز ميكردي و بعضي ها هم با شربت مَم مَم خوب ميشدن ، شربت مم مَم يا همون اسماويت از نظرت داروي شفا بخشي ِ كه براي همه ي بيحالي ها و كسالت هات مورد استفاده قرار ميگيره . كلا ً هر موقع احساس ناخوشايندي بهت دست ميده دو تا دارو براي خودت تجويز ميكني ، " اسفند دود كن و مم مم بده " م...
7 تير 1393

ماهِ من

اينروزها به جمع كردن خرت و پرت هاي مختلف علاقه مند شدي و حس مالكيت به وسايلي كه دوست داري داشته باشي مثل ادكلن و مام و ناخن گير و .... خيلي توي رفتارت ديده ميشه . جمعه از صبح مشغول بساب و بشور و .... بودم وقتي كارم تموم شد و خواستم دستام رو يه خورده كرم بزنم ديدم جعبه اش روي ميزم نيست . با اين اخلاق ِ جديدت حدس زدم كار تو باشه . گفتم مهبد جون كرم مامانو نديدي ؟؟؟ دستات رو بهم نشون دادي و خواستي گولم بزني گفتي " آآ ببين دست ِ من نيست دستام خاليه " گفتم آخه دستام خشك شده بايد كرم بزنم تا خوب شه . يه خورده اي خودت رو جمع و جور كردي و گفتي  " يه ذره بزني كرمم تموم نشه هااااا ... چَشم ؟؟؟ " بنده هم چشم گويان دنبالت...
18 آبان 1392

كلاغه ميگه قار قار

پسرك شيرين زبون و بازيگوشم صداي بعضي از حيوونها رو قبل از يك سالگي و بعضي ها رو وقتي يكسال و چند ماهت بود ياد گرفتي و صداي ضبط شده از همه ي اون دورانهات رو دارم اما آخرين ورژن صداي حيوونها كه ديروز توسط آقا سياوش ( شوهر عمه ويدا ) ازت پرسيده شد به شرح زير ِ خودت بخوون كه بدوني چه وروجكي بودي، كلاغه ميگه : مهبد :   قار قار مامانش ميگه ولش تُن    هاپو ميگه : مهبد : هاپ هاپ الاغه ميگه : مهبد با صداي نازك مشابه صداي جوجه :   خر خر خر  خروسه ميگه : مهبد : قوقولي قوقول فقط با جايگزيني " دال " به جاي قاف      ...
16 شهريور 1392