آنچه گذشت ....
آنچه گذشت .... پسر کوچولوی من خیلی وقته که نتونستم به اینجا سر بزنم و واست بگم که تو این مدت چه اتفاقاتی افتاد. ولی امروز که اومدم خلاصه واست میگم تا فکر نکنی که به یادت نبودم , برعکس اتفاقا سرم شلوغ بود و در تدارک اومدنت بودم . روزهایی که سر کار نمیرفتم و در استراحت به سر میبردم مشغول خوندن یه کتاب به نام نجوا با کودک بودم , آخه میخواستم یاد بگیرم وقتی تو میای باید چه کنم و چه توقعاتی از نوزاد کوچولوم داشته باشم و چه کارهایی انجام بدم که تو در آسایش باشی . خلاصه کتاب مفیدی بود . روزهای آخر ماشاالله خیلی بزرگ شده بودی و براحتی نمیذاشتی مامان بخوابه . خیلی هم ورجه وورجه میکردی . پاشنه پاهای کوچولوتو خوب توی دستام حس میکردم . ان...
نویسنده :
مامان مهدیه
14:26