مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

براي فرداهاي مشتركتان

اينروزهاي شيرين كودكي ِ مهبد اگر چه خيلي خيلي با چاشني نمك و گاهي عسل همراه شده و روز و روزگارمان را خيلي با مزه تر از قبل كرده اما همه ي حواسم را سرمايه كرده ام براي ساخت فرداهاي زيباي پسرك ! پسركي كه گاهي مرغش فقط يه پا دارد  و به جز خواسته ي خودش هيچ چيز ديگيري را نمي خواهد ، پسركي كه در اوج شيطنتش لبخند ِ پر معنايي تحويلت ميدهد كه حساب كار به دستت بيايد و بداني نقشه اي در سر مي پروراند ، پسركي كه خواسته هايش خيلي بزرگتر از بزرگي تعداد روزهايي است كه پشت سر گذاشته است . پسركي كه با بيان شيرينش زمزمه هاي دوستت دارم هايي سر ميدهد كه خوش صداترين و خوش نواترين موجود دنيا هم نخواهد توانست به رقابت با او بپردازد ..... من در اين اثنا به ...
16 ارديبهشت 1393

جوك 93

مهبد رو به مامان : " حالا كه لپ تاپ ُ بردي پس من با چي بازي كنم ؟ مامان بعد از كمي مكث : " خب برو با tablet بازي كن "  ( البته لازم به ذكر است كه ما تو خونه تبلت نداريم فقط جهت سرگرم سازي ذهن ِ مهبد گفتم ) مهبد با گريه چند دقيقه بعد : " يالا يالا طَبلَم رو از بالا كمد در بيار ميخوام با طبلم بازي كنم ....!!! مامان : عزيزم حالا كه وقت طبل زدن نيست . طبل زدن واسه هيئت و .... هنوز حرفم تموم نشده بود كه مهبد گفت :    تو گفتي با tablet  بازي كن . خودت گفتي ، يالا .....منم ميخوام با طبلم بازي كنم !!! و من دردونه ي كوچولو عاشقتم  ...
13 ارديبهشت 1393

اردي بهشتي عزيز

زیــــــبا ترین حـــــس زنــ ♥ ـدگی مرور خاطـــره های خوب اســ ♥ ــت و من امروز با مرورت عشـ ♥ ـق را در ذهنم تا ابديت جاودانه ميكنم . مهدي ِ عزيزم عــاشقــانـه هــایـم تــمـامـی نــدارنــد ! وقــتـی تـــــــــــو بـهـتریـن "اتــــــفـاق" زنــدگـی ام هستی . براي من آيه هايي از آغوشت بخوان كه نمازم و نيازم در قبله گاه قلب تو معنا مي يابد .  هميشگي ترينم سي و چهار سالگي ات مبارك ...
2 ارديبهشت 1393

جهـــان كوچك من از تــــــــو زيباست

دردانه ي 2 سال و 10 ماه و 9 روزه ي بهاري ام ، اينروزهايي كه داريم پشت سر ميزاريم ، روزهاي پاياني ِ دو سالگيته و همه جوره سعي در اثبات وجودت داري ،گاهي استقلالت رو به رخ ميكشي و گاهي اقتدارت ! گاهي مهرباني ات را برايم ديكته ميكني و گاهي سرسختانه براي دفاع از خواسته هاي كوچك اما غير منطقي ات مقاومت نشان ميدهي . تضادهاي رفتاري ات همه و همه بخاطر اقتضاي اين سن ِ حساسه و ما سعي ميكنيم صبورانه رفتار كنيم به اميد آينده اي روشن ! دردانه ي مهربان و شيرين زبونم ، بيان دلنشين و جذابت من و بابا مهدي رو متحير ميكنه كه كي دانستني هايي آموختي بزرگتر از سنت ؟ و بعد هر دويمان را به فكر فرو ميبرد كه اي دل ِ غافل ! عمر گران ميگذرد خواهي نخواهي ....! در روز...
2 ارديبهشت 1393

ميم مثل مـــــــــادر

مادر خوبم : به تو سلام می کنم، تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد . مــــــادر واژه اي كه نمیتوانم کلامی در مورد اش بنویسم و عاجزم از وصفش فقط از خداوند میخواهم که تن سالم به مامان ِ گلم و همه ي مادران دنيا بده كه هميشه به دستان نوازشگرشون نيازمنديم و آغوششون رو گرم نگه داره كه امن ترين پناهگاه دنياست . خـدایا بالاتر از بهشت هم داری....؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم !! مامان ِ گلم اين شعر تقديم به شما ، با يك دنيا ارادت و احترام : آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظهء خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی...
31 فروردين 1393

آسمان ِ آبي

 سالي كه گذشت بيشتر روزهاي بهاري و تابستونيم در شرايط بحراني از لحاظ آلودگي بود و كمتر روزي بود كه ميشد لطافت و پاكي رو حس كرد . چشممون كمتر كوههاي اطراف شهرمون رو ديد ، كوههايي كه دورتا دورمون رو محاصره كردن ُ و به خاطر هاله ي طوسي رنگي كه اونها رو فرا گرفته بود ، اجازه ي خود نمايي نداشتن !! چشممون كمتر آسمون آبي رو ديد ، اصلا ً كم كَمَك داشتيم عادت ميكرديم كه آسمون آبي نباشه و خاكستري باشه .... خلاصه اون روزها به سختي گذشت ، اما دلم ميخواد روزهاي بهاريمون رو كه فعلاً به زيبايي داره سپري ميشه رو از دست نديم و كلي توي اين بهار دل انگيز واسه هم خاطره بسازيم . دلم ميخواد پر بشيم از اكسيژن ناب ، پر بشيم از بوي بارون ، پر بشيم از خاطره ...
20 فروردين 1393

در سايه ي ايزد تبارك عيد همه ي شما مبارك

سلام و صد سلام به بهار ، به پسر بهاري ، به همه ي دوستاي گلي كه همشون دلشون به زلالي آسمون و به لطافت بهاره !                   خب بدون مقدمه ميريم سراغ ِ شرح ِ روزهاي بهاريمون : به دليل مشغله ي زياد و اينكه تا روز 28 هنوز نتونسته بودم به اوضاع خونه و كار و ... سر و سامون بدم هفت سين هم نچيده بوديم و روز 29 ازت خواستم كه تو چيدن هفت سين كمكم كني و تو هم با يه شوق وصف ناپذيري با قلمو و آبرنگ برام يه تخم مرغ خيلي خوشگل رنگ آميزي كردي و تو پر كردن جام هاي كوچيكي كه براي هفت سين خريده بوديمشون بهم كمك كردي . هر قسمت از هفت سينمون كه آماده ميشد يه دور دور...
19 فروردين 1393