مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

قاصدك ......!

چطور شروع کنم چه سخت است شروع بحثی که پایان یافته داستانی دارم ، مثل همیشه یکی بود و دیگری نبود .... از قضا قاصدکی هم صحبت افتابگردانی شد ! بحثشان شیرین بود لحظات زیبا بود خاطرات ماندنی تا سرو کله وابستگی ها پیدا شد قاصدک میدانست که همه هستی گل عشق او خورشید است و خوب میفهمید گر نباشد عاشق  خورشید فردایش به غم خواهد نشست پس چو این میدانست ترک گل کرد و پرید اوج گرفت تا به افق همه امیدش اما گل ماندن او بود اینکه شاداب باشد گل بماند نه به عمر بلکه به ذات ...
4 آبان 1393

آواز ِ باد و باران

پسرم اگر تو نباشی ، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ و هيچ پاييزي - حتي اگر لبريز باران باشد ، دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ گاه مادر ، عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس پدر، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودي ، نه پدر معنا داشت ، نه مادربهشتی می شد. ممنونم كه هستي و پاييز هزار رنگم را زيباتر كردي . خدايا شكرت بخاطر نعمت ِ داشتن فرزند و حس كردن لقب مادر با تمام وجودم ...
28 مهر 1393

روزِ جهاني ِ تـــــــــــــو

قند ِ عسلم امـــــــــــــــروز به نام تو ، به نام پاكي هايت ، به نام يكرنگي هايت و بنام روح ِ سر زنده ات نامگذاري شده ... قدر بدانيم كودكي ِ فرزندانمان را كه آنها به واقع اساتيد ِ بزرگ زندگي ِ ما هستند .  پسرم ، گرچه من مادر و همراه لحظه ي هاي ناب كودكي ات هستم امــــــــــا تو يگانه معلمي بودي كه مرا مجبور به بهتر بودن ، بهتر ديدن ، بهتر شنيدن و به زيستن ميكني . كودكم اگرچه كوچكي اما قلبت و روحت به وسعت درياها و آسمانيست كه آبي اش هميشه چشم نواز و دل انگيز است . گرچه كوچكي اما بزرگي و خلوص و صفا را بايد از تو آموخت .... وجودت را ارج مي نهم كه با بودنت ، كودك درونم دوست ِ همپاي كودكي هايت ميشود . من با تو قدم قدم بزرگ...
16 مهر 1393

بلند پرواز همچون عقــــــــــــــــــاب !

پسرم سلام و صبح زيباي پاييزيت بخير .... اينروزها بيش از پيش دلداده ي صحبتها و شيرين كاريهات شدم و هر روز و هر لحظه شاكر و سپاسگزار خداي خوب و مهربونم كه هميشه رحمان و رحيميش همراهي ِ مون كرده ، اينروزها به قدري بزرگ منشانه رفتار ميكني و صحبت ميكني كه من و بابايي غرق در لذت ميشيم و همه ي سه سال و سه ماه و بيست و سه روزي كه به سرعت برق و باد گذشته رو در كلام شيرينت مرور ميكنيم ... عشقت به ماشين شاسي بلند و تازگي ها به ساخت و ساز خونه هاي چند طبقه همچنان ادامه داره و با هر ترفند و نقشه اي دوست داري به اين دوتا آرزوت برسي . مدتي پيش كه براي كوتاهي موهام به آرايشگاه ميرفتيم ، ازم پرسيدي كجا قراره بريم ؟ من هم برات توضيح دادم كه بايد قبل از ...
7 مهر 1393

پاييزتون دل انگيــــــــــــــــز

يه سلام گرم تابستوني از آخرين روز تابستون به گل پسر قشنگم و همه ي دوستاي مهربوني كه مِهرشون يه جاي امن توي قلبم پيدا كرده و دوستي باهاشون مايه افتخارِ ِ .... هر كدومشون يه مامان نمونه واسه فرشته هاشون هستن و من در كنارشون آرامش پيداميكنم و تجربه هاي جديدي كسب ميكنم و از همراهي هميشگيشون لذت ميبرم .... شهريور آخرين ساعت هاي روشنيشو پشت سر ميزاره و مهـــــــر همينجا پشت در تابستون منتظره ، قبل از هر چيزي آرزو ميكنم كه پاييز همگي طلايي و رنگارنگ و پر از عاشقي باشه ، اميدوارم پاييزتون هزار رنگ و هزار خاطره باشه و همه ي خاطراتتون خيس از بارون محبت باشه ، اميدوارم كه بادهاي پاييزتون هميشه موافق بِوَزَن و هميشه و هميشه مملو از احساسات خوب و ش...
31 شهريور 1393

روزهاي گرم خانه ما

گل پسر مهربون و دوست داشتني ام روزها با سرعت برق و باد ميگذرند و تابستانمان را به واپسين روزهايشان نزديك و نزديكتر ميكنند ....بوي ماه دوست داشتني ِ مهر كم كم از شبهاي شهريور به مشام ميرسه ، وزش بادهاي پاييزي عصرگاهمان را به رنگ پاييز نزديكتر ميكنه .... سرمون اين روزها بيش از پيش شلوغه ! عروسي خاله كوچيكس و ته تغاري مون رو ميخوايم به خونه بخت بفرستيم . تو هم خيلي شور و شوق داري . يه خاطره ي شيريني كه اين روزها برام به يادگار گذاشتي اين بود كه چند روز پيش كه مهموني سالگرد ازدواج يكي از دوستان بابايي دعوت بوديم بعد از پوشيدن لباسات رفتي روي تخت و خودت رو به تماشا نشستي و گفتي " خيلي خوش تيپ شدم ، كفشامم خيلي خوشدله ، همينو عروسي خاله محي...
16 شهريور 1393

سوختگي :( سرما خوردگي :( و خداي خوب ما

سه شنبه شب 28 مرداد ماه بود كه به دعوت خاله سيما و عمو مجيد به همراه عمو ميثم و همسرش ( از دوستان بابا ) رفتيم پارك . بعد از صرف شام و كمي گپ و گفت اعلام كردي كه خسته اي و درخواست برگشت به خونه رو داشتي . منم بهت گفتم بيا تو بغل مامان بخواب تا يواش يواش بريم ! چند ثانيه اي نگذشته بود كه وسط حصير دراز كشيدي و گفتي من ميخوام اينجا بخوابم ....دستاي كوچولوت هم صاف بردي بالاي سرت و راحت دراز كشيدي . در همين حين به خاطر بي احتياطي دوستان و خيلي خيلي غير منتظره آبجوش فلاسك روي دست چپت ريخت !!!! صداي جيغت منو به خوردم آورد و سريع كلمن آب يخ رو روي نيمه چپ بدنت ريختم ، هنوز نميدونستم كجات سوخته !! همينطور فرياد ميكشيدي و جيغ ميزدي و با دست راستت به د...
3 شهريور 1393

روزهاي پر خاطره مرداد ماه

سلام به گل پسرم كه چند وقتيه كه كلبه ي خاطراتش رو آب و جارو نكردم ، سلام به دوستاي گلم كه دلم براي دلاي با صفاشون و كوچولوهاي نازشون تنگ شده .... اين چند روزي كه نبودم تعطيلات تابستوني شركتمون شروع شده بود و دلم ميخواست به نحو احسن ازش بهره ببريم ، واسه همين سعي كردم كمتر نت بيام و بيشتر وقتم رو به تو گل پسر نازم اختصاص بدم . البته يه سفر چند روزه هم داشتيم و كلي انرژي كسب كرديم و اما خاطره ي اينروزها .... روز پنجم مرداد بود كه به دعوت خاله مليحه براي رفتن به يه سفر دوستانه لبيك گفتيم و خودمون رو براي رفتن آماده كرديم .تعطيلاتمون از هفتم شروع ميشد و من و بابايي ششم رو هم نصفه روز مرخصي گرفتيم . قرار بود ششم رو بريم تهران و خونه ي خاله ملي...
18 مرداد 1393

يه خبر خوب ديگه ...

خوشحالم كه وبلاگت اينروزها پر شده از خبرهاي خوب ، اميدوارم كه هميشه واسه همه شادي و خوشحالي باشه و ما هم از خوشحاليشون لذت ببريم .... داداش مهـــــــرزاد بعد از 12 سال داره داداش ميشه ..... هــــــــــــــــــــــورا از همينجا به خاله الهام و داداش مهرزاد و عمو رضا تبريك ميگم و اميدوارم ني ني كوچولوشون صحيح و سالم به دنيا بياد . خبر دوم هم كه ني ني خاله عاطفه يه دختر كوچولوي نازنازي ِ و اميــــــدوارم كه اون هم صحيح و سالم به دنيا بياد . براي دو تا ني ني ِ تو راهمون و مامانهاشون آرزوي سلامتي و شادكامي دارم . ...
6 مرداد 1393