مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

يه كوچولو سرما خوردگي

نفس مامان سلام چند روزي هست كه شما گل پسرم كمي سرماخوردي . يه كم آبريزش و گرفتگي بيني و تك و توك سرفه هاي شما باعث شد كه ببرمت پيش دكتر . تا آقاي دكتر رو ديدي مثل هميشه با خنده هاي نخوديت اونو مجذوب كردي و دكتر گفت پسر به اين خوش اخلاقي هم مگه مريض ميشه ؟؟؟ و تو هم مدام ميخنديدي تا دكتر بيني ، گلو و گوش شما رو معاينه كرد و گفت كه بايد يه كم دارو بخوري تا خوب بشي . ديروز هم واكسن سه گانه و هپاتيت ب زدي و ديشب تب داشتي . الهي من قربون حرارت دهنت بشم كه تا صبح خوب نخوابيدي .صبح مامان زري اومد دنبالت ولي من تا ساعت 9/15 دقيقه هم پيشت موندم و بعد با مامان زري رفتي خونشون . اميدوارم كه وقتي از سركار برگشتم حالت خوب خوب باشه . راستي يه خبر ...
23 آذر 1390

بياييد قدردان باشيم .

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که هر بار با تراشیده شدن ، کوچک و کوچکتر میشود . ولی پدر ... یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست ... فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد. بیایید قدردان باشیم . ...
22 آذر 1390

اولین غلت زدن مهبد

پسر گلم ديشب بعد از كلي شيطوني اولين غلت تو بدون كمك و بدون اشتباه زدي و منو ماماني كلي ذوقتو كرديم.و بخاطر همين جايزه فرني بهت داديم خوردي عزيز دلم خيلي با مزه مي خوردي البته این مطلب مجددا بازسازی شده بخاطر همین تاریخ ٢٢ آذر ثبت شده ولی تاریخ اصلی این مطلب ٢ آذر بود ...
22 آذر 1390

شیرین کاری های مهبد

فندق مامان سلام روز به روز به پایان مرخصی مامان نزدیکتر می شویم و برایم دل کندن از تو سخت و حتی فکرش هم آزارم میده . کوچولوی مهربون هیچ چیز روح پرورتر و لذت بخش تر از در آغوش گرفتن و بوسیدنت نیست .گرمای وجودت اجازه نمیده که سرمای پاییز رو حس کنم ، همین الان که دارم واست مطلب مینویسم اشک در چشمانم حلقه زده . هر روز شیرین تر از قبل میشیو کارهای جدید یاد گرفتی . مثلاً خودت رو که میخوای لوس کنی . سرت رو پایین میاری و روی سینه ام میگذاری و یا وقتی بابایی بهت میگه یه بوس بده پیشانی ات رو نزدیک لبهاش میبری تا ببوستت . و به تازگی دست دادن و ناز کردن رو یاد گرفتی ولی هنوز دستای تپلت تعادل کافی رو ندارن . راستی پسر شکمو همه چیز رو توی دهنت میک...
29 آبان 1390

اولین سفر با مهبد جون

مهبد عزیزم 16 آبان روز عید قربان بود و چون بابا مهدی قرار بود بره ماموریت ، ما هم تصمیم گرفتیم همراهش بریم . بنابراین سفر به تهران به عنوان اولین سفر جنابعالی ثبت شد . به علت شرایط آب و هوایی با اتوبوس رفتیم .در راه شما نخودچی عزیزم هیچ اذیتی نکردی و از لابه لای صندلی ها با اون چشمای قشنگت به مسافرای عقبی نگاه میکردی و میخندیدی . وقتی رسیدیم به منزل خاله ملیحه رفتیمو بهمون کلی خوش گذشت آخه از عید بود که مولی جونو ندیده بودیم.راستی یادم رفت بگم که خاله مولی زحمت کشیده بود و یه چیزای خیلی خوشگلی واسه شما خریده بود که بهتره تو عکس پایین خودت ببینی .   از برکت وجود شما تهران برف شدیدی گرفت و تو نخودچی مامان اولین برف پاییزی رو ه...
29 آبان 1390

تپل مپل مامانی

تپل مپل شکموی من سلام . بابا زحمت کشیده بود و عکستو توی وبلاگت ثبت موقت کرده بود و من تصمیم گرفتم پایینش یه کمی راجع بهت بنویسم . گل پسرم ماشاا... واسه خودت داری مردی میشی ها یه مرد کوچیک قلدر . وقتی از خواب بیدار شی و من کنارت نباشم مثلا تو آشپزخونه یا هر جای دیگه خونه باشم فریادی سر میدی که هفت تا خونه اینطرف و هفت تا خونه اونطرف خبر میشن که شما از خواب ناز بیدار شدی . تازگی یاد گرفتی جیغ بکشی . صداتو از حالا میبری بالا که چی رو ثابت کنی ؟ از حالا گفته باشم ها اگه واسه همه لاتی واسه مامانی شکلاتی . یه شکلات شیرین خوشمزه که میخوام درسته قورتت بدم . دیروز رفتیم دکتر و تو عزیز دلم مطبو رو سرت گرفته بودی بلند میخندیدی و ذوق میکردی . ه...
28 مهر 1390

عکسهای شازده پسر در چند روز گذشته

وقتی آقا مهبد تو خواب گرسنش میشه دستای خشملشو میکنه تو دهنش و شروع به مکیدنشون میکنه مثله عکس زیر ↓   وقتی آقا مهبد حوصله نداره و میخوای ازش به زور عکس بگیری این شکلی میشه ↓   وقتی آقا مهبد به یه خواب عمیق فرو میره و مامانش میتونه بره دنبال بقیه کاراش ↓ وقتی گل پسرمون میخواد با کمک باباش سرپا وایسه↓ بابایی همش دوست داره که گل پسرشو بشونه روی اینجا و ذوقشو کنه ... وقتی پهلوون کوچولوی ما توی رورکش میشینه ↓   و خلاصه وقتی که عزیز دلم میره بیرون و از طبیعت لذت میبره ... آخی ... آفتاب خورده تو چشم پسرم و عینک اندازه چشمای قشنگش نداریم  ...
26 شهريور 1390

شیطون بلا

پسر گلم امروز تا ساعت 10.30 واسه خودت خوابیدی و وقتی بیدار شدی کلی به مامانی حال دادی چون همش میخندیدی . شعاع مهربانیت را روز به روز زیادتر کن  آنقدر که روزی بتوانی همه را در آن جای دهی آن وقت تا خدا فاصله ای نیست ... ...
16 شهريور 1390