عصر ِ پر خاطره .....
عنوان مطلبمون مربوط ميشه به عصر سه شنبه 21 خرداد كه يه قرار خاطره انگيز با بانوي عشق و مهرباني و دختر نازش يسنا داشتيم ، البته به خاطر خواب آلود بودن مهبد و دير بيدار شدنش و .... هم مكان قرار عوض شد و هم يه خورده اي تاخير داشتيم ، بالاخره پارك نزديكي ِ خونمون رو به عنوان محل قرارمون برگزيديم . وقتي به پارك رسيديم به مهبد يادآوري كردم كه ميخوايم بريم دوستاي جديدمون رو ببينيم كه اسمشون خاله الهه و يسناست . مهبد تا رسيدن به اون لحظه ي ناب ديدار مدام ازم مي پرسيد پس يشنا كو ؟؟؟ خاله شمانه نيست ؟؟ فضاي پارك پر شده بود از صداي شوق ِ بازي بچه ها و البته در اون ميان پر از شوق و شور و يه عالمه حس ِ دوست داشتني ... يسنا و مهبد شروع به بازي كردند و...