مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

قند عسلم 29 ماهگيت مبارك

  مهبد جان تا اين لحظه 2 سال و 5 ماه و 0 روز و 21 ساعت و 51 دقيقه و 38 ثانيه سن دارد اين جمله ايه كه همين الان كه دارم مي نويسم سر در خونه ي وبلاگته و ثانيه به ثانيه رشدت رو داره بهم نشون ميده . قند عسلم 29 ماهگيت مبارك شيرين عسلم اينقدر شيرين زبون و ماشالله هزار ماشالله دانا شدي كه همه رو كلي از حرفات متعجب ميكني . اين هم نمونه اي از گلواژه هاي پسرك 29 ماهه ي من .... مامان : مهبد ج.ي.ش نداري پسرم ؟     مهبد در حاليكه ثانيه اي بيشتر نميتونه تحمل كنه : نههههههههه مامان : اگه ج.ي.شت بريزه توي شلوارت آبرومون ميره ها مهبد : آبرومون كجاست ؟؟! آبرومون كيه ؟؟!!     &n...
20 آبان 1392

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه ...

اينروزهاي خونمون با حضورت خيلي خيلي گرمه ، ماشالله براي لحظه اي هم نه به خودت استراحت ميدي و نه به چشمهاي نازت .... بخشي از ديالوگ روزانه بابا مهدي و مهبد : مهبد : بابا تو ميخواي اخبار ببيني ؟؟ بابا : نه مهبد : پس من ميخوام پلنگ صورتي ببينم ! بابا : " با ناراحتي " باشه بيا واست بزارم ، سريع كنترل ها رو بر ميداره تلويزيون رو روشن ميكنه كه تا لحظه ي play شدن سي دي حداقل بتونه تيتر خبرها و يا قسمتي از برنامه مورد علاقشو ببينه . مهبد : بابا پلنگ صورتي بزار ، بابا پلنگ صورتي بزار ، بابا پلنگ صورتي بزااااااااار. اينقدر پشت سر هم اين جمله تكرار ميشه كه خودت رو هم كلافه ميكني . بابا : مهبد : با خونسردي هر چه تمام...
13 آبان 1392

ستاره ي درخشان ِ من

سه شنبه اي كه گذشت ، مراسم عقد عمو مسعود بود ، عمو مسعود عزيز بالاخره نيمه ي گمشده اش رو پيدا كرد و توي روز عرفه ساعت 6/30 عصر خطبه ي عقدش جاري شد . برايش از صميم قلب آرزوي خوشبختي ميكنم . از دو روز قبل كه لباس هات رو آماده كردم ، خيلي ذوق داشتي و هر موقع براي پرو تنت ميكردمشون كلي بالا و پاييت مي پريدي و ميرقصيدي ، براي اولين بار بود كه واست كت و شلوار دوختم و خيلي شيك هم از كار دراومد . تو مثل هميشه ، توي جمع ميدرخشيدي و با ورودت به محضر همه گفتن " دوماد كوچولو اومد " و كلي ذوقت رو كردن ، خيلي با مزه شده بودي و خيلي هم ذوق داشتي كه به قول خودت به عروسي عمو مسعود بري . اين عكس يادگاري پدر و پسري رو هم اينجا ميزارم تا بدوني چه ت...
27 مهر 1392

بوي ماه مهر

         يه سلام پر از مهر در دومين روز مهر به شاهزاده ي شيرين زبون من عزيزم  پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ ...اولین لحظه های پاییزت از نم نم باران خوشرنگ ..و من آرزومند آرزوهایت .. نه بهار با هیچ اردیبهشتی ..نه تابستان با هیچ شهریوری ..و نه زمستان با هیچ اسفندی ..اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد ..پائیز مهری داشت که بر دل هر خیابان می نشست .. مهرتان پر مهر  و پاييزتان پر باران ..... بگذريم ..... هورا دندان هفدهم و هيجدهمت هم نيش كشيده  ( دندانهاي تخت پايين )و يه سفيدي كوچولو از لثه هات بيرون زده ، جاشون به شدت ميخاره و با مظلوميت ميگي " مامان اَندُ...
2 مهر 1392

قصه تنهايي

ديشب حدوداي ساعت 10 بود كه ديگه چشماي خوشگلت پر از خواب شده بود و به خاطر اينكه كل روز رو به آتيش سوزوندن با مهرزاد گذرونده بودي و اصلاً استراحت نكرده بودي يه خورده اي داشتي نق نق ميكردي ، بردمت رو تخت خوابوندمت و خودم هم كنارت دراز كشيدم و گفتم بيا واست قصه بگم تا خوابت ببره ..... همون موقع گفتي " قصه ي تنهايي بگو " من اصلا ً متوجه منظورت نشده بودم و داشتم از خودم قصه ي تنهايي سرهم ميكردم و ميگفتم كه يكباره داد زدي گفتي : " اين نه ، تَنايي "   انگار خواب بر اون زبون خوشگلت هم مسلط شده بود و نميتونستي منظورت رو خوب بفهموني و من هم كه انگار خواب بر كل مغزم حكمراني ميكرد چون اصلا ً هنگ كرده بودم و نميدونستم كدوم يكي از قصه ها رو م...
26 شهريور 1392

بيب بيب

بيب بيب بيب بيب اين صداي بوق ماشين عروسه كه توي تابستون امسال توي خيابونها زياد شنيدي و در نهايت هر ماشين گل زده اي رو كه ميبيني بيب بيبت گل ميكنه .... توي شهريور ماه 2 تا جشن داشتيم كه يكيش عروسي دوست بابا مهدي ( عمو ميثم ) كه 8 شهريور ماه برگزار شد و اون يكي نامزدي مبينا يكي از اقوام ماماني بود كه همين ديشب بود ، اينقدر براي رفتن به عروسي سر تا پا شور ميشي كه من همش براي جووناي فاميل و ... دعا ميكنم زودتر عروس و دوماد شن تا تو بيشتر كيف كني . هر چند كه توي جشن عروسي عمو ميثم خوش اخلاق تر بودي و كلا ً سرحال تر بودي ' اما جشن نامزدي هم بد نبود بعد از يك بار قر دادن به اتفاق مامان و بابا ترجيح دادي كه من بغلت كنم و اگه تو بغل من بودي پايه رقص...
20 شهريور 1392

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

هر روز بهتر از ديروز ، اين يه شعار تبليغاتيه كه من در رابطه با پسرك كوچولوي شيطون و بازيگوش خودمون  واقعا ً بهش ايمان آوردم . هر روز پخته تر ، شيرين تر ، شادتر و صد البته بهتر از ديروز . بابا مهدي هر روز ذوق بزرگتر شدنت و دانا تر شدنت رو ميكنه ، هي دوست داره يه جوري سر به سرت بزاره تا عكس العمل هاي جديدت رو ببينه و توي دلش قند آب بشه ، لبخندي از روي رضايت به روي لبش بشينه ، گونه ات رو يه بوسه بزنه و بهت بگه  " قربونش برم ، مرد شده ديگه " توي اينروزها ، خيلي صحبت هايي كردي كه منو و بابا مهدي رو به تعجب وا داشتي ، به اينكه به فكر بيفتيم كه گل پسر ماشالله داره حسابي رشد ميكنه و قد ميكشه و ما چه كنيم كه از رشد فكريش ، بد...
30 مرداد 1392

عسل ِ بابا

سلام گل پسرم . اينروزها خيلي شيطون و با مزه و بلا شدي ... اينقدر حرفهات واسمون شيرينه و جذابه كه حتي سر كار هم با بابا مهدي مرورش ميكنيم و كلي بهت مي خنديديم . شيريني ِ زندگي من ، اينقدر با مزه صحبت ميكني و دل ميبري كه هر چي واست بگم كم گفتم . از همه چيز بايد سر در بياري و با چشمان جستجو گرت فقط به دنبال شيطنت هاي كودكانه ات هستي . بهت ميگم زندگي ِ كي هستي ؟ ميگي مامان مهديه ، نفس ، عمر ، خوشگل ، جيگر هم به همين منوال سوال ميشه و همه رو مامان جواب ميدي ... بهت ميگم پس چيه بابا مهدي ؟؟؟؟ با اون لهجه ي خوشگل كودكانت ميگي " عَشَل ِ بابا " ( عسل بابا ) اي شيطون خودت هم ميدوني عسلي ها .... به تبليغات ماهواره خيلي علاقمند شدي و مي شيني با ...
22 تير 1392