مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

روزانه هاي با مزه ي طوطي ِ شيرين زبون ِ ما

3 نفري توي ماشين نشستيم و مهبد به بابايي رو ميكنه ميگه : بابا آقا شيره مي حري ؟ بابا مهدي : بله               مهبد : حِرس ميحري ؟ ( خرس )           بابا مهدي : بله مهبد : امير بازي ميحري ؟      بابا مهدي : بله         تاتائو ميحري ؟ بله    پاشتيل ميحري : بله              جوجو ميحري ؟ بله      و اين داستان ادامه دارد و تمام كلماتي كه مهبد بلده بايد توسط ...
2 اسفند 1391

غرق در دنياي شيرين كودكي با عمو قناد و گروه ِ خيلي خوبش

گزارشي از برنامه «جمعه به جمعه، خونه به خونه»  بعد از ظهر شنبه مورخ 28 بهمن ماه 1391 کودکان همراه مادر و پدران شان پشت در ورودي سالن ورزشي 5 مرداد تجمع کرده بودند ، تا مهمانان کوچک برنامه «جمعه به جمعه، خونه به خونه» باشند. جشنی با حضور آقاي مجيد قناد، کسي که براي کودکان امروز و ديروز چهره اي آشناست ، و البته اينبار عمو قناد به همراه گروه شادش مهمان ِ اراكي هاست .  ساعت نزديک به ٥ بعد از ظهر است. مسئولين انتظامات جلوي درب ورودي با كنترل بليط ها خوش آمد گويي مي كنند و هنوز وارد محوطه ي اصلي جشن نشديم كه صداي شادي بچه ها به گوش ميرسد و موزيك ملايمي در حال پخش است . با ورود به محوطه ي اصلي چند نفر براي را...
29 بهمن 1391

مهمان فرشته ها بوديم.....

گل پسرم يك بار ديگر سلام عاشقانه ي مرا پذيرا باش ، امروز مهمان خانه ي خاطراتت شدم تا از مهماني فرشته ها برايت بنويسم . اينبار به لطف خاله الهام يك روز خاطره انگيز برايمان رقم خورد .... ماجرا از يك دعوت شروع شد ، "جشن تولد يك سالگي صبا و صدرا و چند نفر ديگه از بچه هاي مركز ِ ، شما هم بيايد خوشحال ميشيم ....." ما هم مشتاقانه لبيك گفتيم و رفتيم . اگرچه نداشتن ماشين اون روز و دير بيدار شدن گل پسر از خواب و .... باعث شد كه دير به جشن برسيم ولي دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن بود ↓↓↓ و اما بقيه داستان اون هم از نوع تصويري  ↓↓↓ پسرك ما هم فرصت رو غنيمت شمرد و كلي براي خودش بازي كرد ...
20 بهمن 1391

حالا بازي، شادي ، خنده ، شيرين تر از قنده ......

«اين پست طولاني است و خواندن ِ آن وقت گير ، خواهشمند است خواندن آنرا به زماني كه وقت و حوصله ي كافي داريد موكول فرمائيد» سلام گل پسر قشنگم ، امروز ميخوام برات از سرگرمي هات بگم ،بگم كه چطور اوقاتي كه با همديگه هستيم رو سپري ميكنيم .... چطوري با هم بازي و خوشحالي ميكنيم و چطوري تو براي من شيرين زبوني و دلبري ! هفته ي پيش بود كه ديدم همه ي بازي هايي كه بلدي مثل اتل متل ، جوجه كلاغ پر ، تاپ تاپ خمير ، بعضي از اسباب بازيهات و ..... برايت تكراري شدن و ديگه موقع بازي شعفي توي چشمات نيست و از سر عادت انجامشون ميدي ، اين شد كه مصمم شدم براي خريد يه سري وسيله ي جديد براي سرگرم كردنت ! با كلي تحقيق و تفحص به اين نتيجه رسيديم ...
19 دی 1391

يه اتفاق جالب و البته دلچسب

ديروز براي انجام برخي از كارهاي شخصي همراه با مهبد رفته بوديم مركز شهر . بعد به يك داروخانه مراجعه كرديم كه به علت ازدحام جميعت فرار رو به قرار ترجيح داديم . همين كه از داروخانه خارج شدم و چند قدمي جلو رفتم احساس كردم كه يك صداي دلنشين از ميان همهمه ها به گوشم ميرسه كه اسمم رو صدا ميكرد ، به عقب كه برگشتم اولش نشناختم كه صدا مال كيه ؟! ولي يه دفعه شدم سر تا پا شور و هيجان ، چون اون صدا متعلق به يه فرشته ي زميني بود ..... بله بالاخره بعد از مدتها انتظار به طور كاملاً اتفاقي الهه ي ناز مامانِ يسنا گلي رو ديدم !! فقط حيف كه يسناي نازش همراهش نبود و من نتونستم روي ماهشو از نزديك ببوسم . چند ثانيه فقط مبهوت بودم و نميدونستم چي بايد بگم . واي خد...
12 دی 1391

صبح زيباي برفيتون به خير

خدايا شكرت ..... بالاخره آسمون شهر ما هم موفق شد با اين همه آلودگي بجنگه و برامون برف به ارمغان بياره . امروز اولين برف زمستاني با كلي شكوه بر سرمان باريد ..... ( چهارشنبه 6 دي ماه ساعت 11.30 ) بعداً نوشت : چهارشنبه ساعت 13 مرخصي گرفتم و با كلي ذوق رفتم دنبال ِ گل پسري تا باهم بريم پارك نزديك خونه و هم عكس يادگاري بندازيم و هم با هم ديگه همبازي بشيم و از سفيدي برف لذت ببريم و روحي تازه كنيم . اين هم عكس هايي كه قبلاً قولشون رو داده بودم : وقتي بازي ميكرديم ياد اين ترانه افتادم و كلي برات زمزمش كردم: ببار اي ابرَكَم بر من ببار و تازه تر شو ببار و قطره قطره نم نمَك آزاده تر شو ................. گل پسرم ، صبح هم به همراه باب...
9 دی 1391

يه روز خيلي سرد و زيباي پاييزي و واكسن 18 ماهگي

گل پسرم قبل از اينكه به پايگاه بهداشت بريم كلي بهت آمادگي دادم كه بدوني كجا داريم ميريم.....  انگار كه نبايد بهت ميگفتم كه كجا دارم مي برمِت ، چون وقتي وارد اتاق شديم حتي حاضر نبودي يك لحظه ثابت روي ترازو بشيني و اجازه نميدادي قدت رو اندازه بگيرن فقط ميگفتي ماماني ترسيد ترسيد ... الهي من به دورت بگردم كه ترسيده بودي . بعدش هم اول يه واكسن به دست راستت زدن و بعد يه دونه توي پاي چپ . الهي فداي اشكات كلي گريه كردي ولي بايد اين كارو ميكرديم چون از واجبات ِ و براي سلامتيت حاضرم هر كاري بكنم ! البته پيش بيني كرده بودم و برايت ويفر و پسته آورده بودم تا بعد از گريه بهت بدم كه پسته ها كارساز شد و گريتو قطع كرد . بعد از اينكه داشتيم بر ميگشتيم ...
27 آذر 1391

مجله شهرزاد دوست هر دوتامون

پسر گلم ، همون قدري كه من به خوندن مجله ي مفيد شهرزاد علاقه مندم ، تو گل پسري هم همونطوري با دقت مجله رو ورق ميزني و راجع به عكساش نظر ميدي . توي يكي از شماره هاي مجله شهرزاد عكسي دسته جمعي از چند دانش آموز چاپ شده بود كه توي سر يكي از اونها يه كلاه كاموايي بود و تا اونو ديدي گفتي مامان مهزا !!! و عجيب شبيه مهرزاد بود البته خوب تفاوت هايي هم داشت ولي اينكه تونسته بودي شباهت بينشون رو درك كني برايم خيلي جالب بود .يا گاهي ميگي مامان توتو و من بايد كل صفحات رو بگردم تا ببينم يه عكس تبليغاتي كوچولو از دو تا پرنده در پايين يه صفحه اين چنين تو رو مجذوب خودش كرده . خلاصه اگه من براي خوندن مجله چند روز وقت بزارم شما گلكم تقريباً 2 ماهي مجله رو ورق م...
27 آذر 1391

18 ماهِ ، عاشقانه گذشت .....

سلام عزيز دلم گل پسرم امروز 2012/12/12 مصادف با 91/09/22 و شما 18 ماهه شدي . الهي مامان دورت بگرده . مي بيني چه تاريخ مرتب شده  تا 18 ماهگيت رو بهت تبريك بگه .....!! 18 ماه ِ عاشقانه گذشت . ازت ممنونم كه با بودنت طعم ِ شيرين مادر بودن رو به من چشوندي . سعي من بر اينه كه برايت مادري تمام و كمال باشم ولي خوب ازت خواهش ميكنم كاستي هايم را ببخش . مهبدم اميدوارم كه همه ي زندگيت سراسر شيريني و شادي باشه .                                        &...
22 آذر 1391