يه اتفاق جالب و البته دلچسب
ديروز براي انجام برخي از كارهاي شخصي همراه با مهبد رفته بوديم مركز شهر . بعد به يك داروخانه مراجعه كرديم كه به علت ازدحام جميعت فرار رو به قرار ترجيح داديم . همين كه از داروخانه خارج شدم و چند قدمي جلو رفتم احساس كردم كه يك صداي دلنشين از ميان همهمه ها به گوشم ميرسه كه اسمم رو صدا ميكرد ، به عقب كه برگشتم اولش نشناختم كه صدا مال كيه ؟! ولي يه دفعه شدم سر تا پا شور و هيجان ، چون اون صدا متعلق به يه فرشته ي زميني بود ..... بله بالاخره بعد از مدتها انتظار به طور كاملاً اتفاقي الهه ي ناز مامانِ يسنا گلي رو ديدم !! فقط حيف كه يسناي نازش همراهش نبود و من نتونستم روي ماهشو از نزديك ببوسم . چند ثانيه فقط مبهوت بودم و نميدونستم چي بايد بگم . واي خداي من دنيا چقدر كوچيكه .... !!! براي دقايقي با هم همقدم شديم و خيلي مزه داد توي اون هواي سرد دست دوستي رو به گرمي گرفتن !!! اين اتفاق اينقدر برام شيرين و دلچسب بود كه تا همين الان هم برام پر از هيجان ِ و از يادآوريش لذت مي برم . به اميد اينكه بتونم به همين زودي دوباره الهه ي ناز و يسناي گلش رو با هم ببينم ....
الهه ي نازم خيلي از ديدن ِ روي ماهت هيجان زده شدم ، به خاطر توجهت ازت تشكر ميكنم ، از اينكه با ديدن مهبد ، من رو هم شناختي خيلي خوشحالم . دوست ِ نازنينم ، لحظات ِ به يادماندني رو برايم به ارمغان آوردي فقط ميتونم بگم ، سپاسگزارم ........